همکلاسی بوکسور من
تک پارتی غمگین:)
برای نفس گرفتن رو سکوی باشگاه نشست و گوشی اش رو از تو کیفش در آورد تو لیست مخاطباش بورام رو هدف انگشتاش قرار دارد و با بازکردن صفحه ی چت می توجه شد اون 45 تا پیامی که فرستاده بود هنوز هم خونده نشدن نگرانیش از قبل هم بیشتر شده بود یه هفته بود که خبری از بورام نمی شد برای همین هم تصمیم گرفته بود که امروز بره دم خونشون همین طور که داشت در افکار خودش سپری می کرد با داد مربی از جا پرید و پوفی کشید و چشماشو چرخوند.......
اصلا حواسش به بازی نبود......
بلاخره کلاس هم تموم شد وقتی خواست از در بره بیرون مربی گفت:
-هی جئون حواسم بودااا اصلا تو باغ نبودی اون همکلاسیتم اسمش چی بود؟؟؟......ها یادم اومد بورام یه سراغی از اون بگیر بهش بگو غیبتاش همین طور ادامه پیدا کنه جاش اینجا نیستتت
-بله متوجه شدم خدانگهدار
و با یه تعظیم خودشو از دست اون مربی غر غرو خلاص کرد
.
.
.
بلاخره به خونه ی بورام رسید حالا از شما چه پنهون
پسرک قصه ی ما می خواست به بورام اعتراف کنه که چقدر دوسش داره اما خب بورام یه هفته هست که انگار غیب شده رفته تو زمین!!
انگشتاش می لرزید اما بلاخره تونست زنگ در رو فشار بده و چندثانیه بعد مامان بورام که لباس سیاه پوشیده به همراه باباش دم در اومدن
جونگ کوک خشکش زده بود دوتاشون زیر چشماشون گود بود انگار خیلی خیلی گریه کرده بودن
با صدا لرزونش گفت:
-سلام...ببخشید بورام هست
که گریه های مامانش شروع شد و هر لحظه بیشتر شدت می گرفت
اونا جونگ کوک رو می شناختن و می دونستن که چقدر پسر خوبی هست و از همه مهم تر نزدیک ترین و صمیمی ترین دوست بورام هست
که یک هو پدرش با صدایی که غم درش نهفته بود گفت:
-پسرم متاسفم ولی بورام یه هفته هست که از پیش ما رفته ....خودکشی کرده!!
انگار یه سطل آب یخ ریختن رو جونگ کوک باورشنمی شد دوست عزیزش که احساسات اون فراتر از یه دوست بود الان از پیشش رفته
یکم بعد به خودش اومد و موجه که روی زمین نشسته و داره زار زار گریه می کنه اصلا باورش نمی شد اصلا حالا دیگه بورامش رفته بود......
مردم می گن جونگ کوک الان 73 سالش هست و معروف ترین بوکسور کره و جهان هست اما بدون هیچ همسر و فرزندی که دیگه بازنشسته شده اون هروز میره سر قبر بورام و براش یه داستان یکسان میکه قصه ی این که اگر بورام زنده بود چقدر زندگی جونگ کوک عوض می شد...
..............................................................
خب بروبچ اینم از این
درخواستی یکی از شما ها بود امیدوارم که خوشت اومده باشه
خب من استعدادی تو غمگین نوشتن ندارم ولی امیدوارم که خوشتون اومده باشه:)
نظر یادتون نره می دونین که خیلی خوشحال می شم:)
خیلی خیلی دوستون دارم:)
برای نفس گرفتن رو سکوی باشگاه نشست و گوشی اش رو از تو کیفش در آورد تو لیست مخاطباش بورام رو هدف انگشتاش قرار دارد و با بازکردن صفحه ی چت می توجه شد اون 45 تا پیامی که فرستاده بود هنوز هم خونده نشدن نگرانیش از قبل هم بیشتر شده بود یه هفته بود که خبری از بورام نمی شد برای همین هم تصمیم گرفته بود که امروز بره دم خونشون همین طور که داشت در افکار خودش سپری می کرد با داد مربی از جا پرید و پوفی کشید و چشماشو چرخوند.......
اصلا حواسش به بازی نبود......
بلاخره کلاس هم تموم شد وقتی خواست از در بره بیرون مربی گفت:
-هی جئون حواسم بودااا اصلا تو باغ نبودی اون همکلاسیتم اسمش چی بود؟؟؟......ها یادم اومد بورام یه سراغی از اون بگیر بهش بگو غیبتاش همین طور ادامه پیدا کنه جاش اینجا نیستتت
-بله متوجه شدم خدانگهدار
و با یه تعظیم خودشو از دست اون مربی غر غرو خلاص کرد
.
.
.
بلاخره به خونه ی بورام رسید حالا از شما چه پنهون
پسرک قصه ی ما می خواست به بورام اعتراف کنه که چقدر دوسش داره اما خب بورام یه هفته هست که انگار غیب شده رفته تو زمین!!
انگشتاش می لرزید اما بلاخره تونست زنگ در رو فشار بده و چندثانیه بعد مامان بورام که لباس سیاه پوشیده به همراه باباش دم در اومدن
جونگ کوک خشکش زده بود دوتاشون زیر چشماشون گود بود انگار خیلی خیلی گریه کرده بودن
با صدا لرزونش گفت:
-سلام...ببخشید بورام هست
که گریه های مامانش شروع شد و هر لحظه بیشتر شدت می گرفت
اونا جونگ کوک رو می شناختن و می دونستن که چقدر پسر خوبی هست و از همه مهم تر نزدیک ترین و صمیمی ترین دوست بورام هست
که یک هو پدرش با صدایی که غم درش نهفته بود گفت:
-پسرم متاسفم ولی بورام یه هفته هست که از پیش ما رفته ....خودکشی کرده!!
انگار یه سطل آب یخ ریختن رو جونگ کوک باورشنمی شد دوست عزیزش که احساسات اون فراتر از یه دوست بود الان از پیشش رفته
یکم بعد به خودش اومد و موجه که روی زمین نشسته و داره زار زار گریه می کنه اصلا باورش نمی شد اصلا حالا دیگه بورامش رفته بود......
مردم می گن جونگ کوک الان 73 سالش هست و معروف ترین بوکسور کره و جهان هست اما بدون هیچ همسر و فرزندی که دیگه بازنشسته شده اون هروز میره سر قبر بورام و براش یه داستان یکسان میکه قصه ی این که اگر بورام زنده بود چقدر زندگی جونگ کوک عوض می شد...
..............................................................
خب بروبچ اینم از این
درخواستی یکی از شما ها بود امیدوارم که خوشت اومده باشه
خب من استعدادی تو غمگین نوشتن ندارم ولی امیدوارم که خوشتون اومده باشه:)
نظر یادتون نره می دونین که خیلی خوشحال می شم:)
خیلی خیلی دوستون دارم:)
۳.۰k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.