وانشات/ناهویا و سویا
موضوع: اگر حسودی کنن
کاراکتر ها: ناهویا و سویا
نسبت: دوست صمیمی«البته شاید این دو پشمک حسی بیشتر از دوست داشته باشن»
: طبق روال هر روز، ار تختم بلند شدم و روتین صبح رو انجام دادم. صورتمو شستم، موهامو شونه کردم و با کش بستم.صبحونه ام که شامل نون، پنیر و گردو بود رو با همراره چایی اماده کردم و شروع به خوردن کردم. بعد از حدود بیست دقیقه، ظرف هارو توی سینک گذاشتم و به سمت اتاقم رفتم تا لباسم رو عوض کنم. یک شلوار لی ساده و یک لباس استین کوتاه ساده پوشیدم. کیفم رو برداشتم و وسایلم که شامل گوشی و کیف پول بود رو توی کیفم گذاشتم و به سمت در رفتم تا کفش هامو بپوشم. از خونه خارج شدم و به سمت خونه اون دوتا پشمک حرکت کردم.
بعد از چند دقیقه راه رفتن، زنگ در رو به صدا دراوردم که با پشمک خندالو مواجه شدم: صبح بخیر ناهویا!
ناهویا: صبح بخیر، بیا تو.
بعد از وارد شدن به هردوتاشون نگاه کردم: پایه این بریم بیرون؟ من حوصلم سر میره تو خونه.
هردوتا از خدا خواست سرشون رو تکون دادن و رفتن تا اماده بشن. بعد از اماده شدن از خونه بیرون رفتین.
ا/ت:"همینجوری که از کنار مغازه ها رد میشدیم که متوجه یکی از دوستای قدیمیم شدم": سلام ا/د چان!
بعد از احوال پرسی یه نگاه به هردو پشمک انداختی تا مطمئن بشی با اومدن دوستت مشکلی ندارن. اولش مشکلی نداشتن، ولی بعدش خیلی گرم صحبت با دوستت شدی، جوری که ناهویا و سویا رو یادت رفت.
دوتاشون کم کم شروع به حسودی کردن، ناهویا 💢 گرفته بود، عصبی بود ولی همچنان لبخند میزد. سویا هم دندوناشو روی هم فشار میداد. یهو ناهویا دستتو گرفت کشید و از دوستت دور کرد.
دوستت که انگار متوجه شده بود، واست دست تکون داد و رفت.
ا/ت: دستمو ول کن! داشتم حرف میزدم!
متوجه عصبانیت هردو شدی.
موضوع رو فهمیدی و دستتو عقب کشیدی که از دست ناهویا ول شد: خب نظرتون چیه بریم شهر بازی!
هردو بهت نگاه کردن ولی از اینکه دوباره داری بهشون توجه میکنی خوشحال شدن.
ا/ت:"اون دوتا واقعا بامزن،وقتی توجهمو ازشون میگیرم شبیه به گربه ناراحت میشن که روش اب ریخته و عصبیه"
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زمانی که " میزارم یعنی ا/ت داره باهاتون صحبت میکنه.
و اینکه جنسیت دوستتون رو هرچی خواستید تصور کنید
کاراکتر ها: ناهویا و سویا
نسبت: دوست صمیمی«البته شاید این دو پشمک حسی بیشتر از دوست داشته باشن»
: طبق روال هر روز، ار تختم بلند شدم و روتین صبح رو انجام دادم. صورتمو شستم، موهامو شونه کردم و با کش بستم.صبحونه ام که شامل نون، پنیر و گردو بود رو با همراره چایی اماده کردم و شروع به خوردن کردم. بعد از حدود بیست دقیقه، ظرف هارو توی سینک گذاشتم و به سمت اتاقم رفتم تا لباسم رو عوض کنم. یک شلوار لی ساده و یک لباس استین کوتاه ساده پوشیدم. کیفم رو برداشتم و وسایلم که شامل گوشی و کیف پول بود رو توی کیفم گذاشتم و به سمت در رفتم تا کفش هامو بپوشم. از خونه خارج شدم و به سمت خونه اون دوتا پشمک حرکت کردم.
بعد از چند دقیقه راه رفتن، زنگ در رو به صدا دراوردم که با پشمک خندالو مواجه شدم: صبح بخیر ناهویا!
ناهویا: صبح بخیر، بیا تو.
بعد از وارد شدن به هردوتاشون نگاه کردم: پایه این بریم بیرون؟ من حوصلم سر میره تو خونه.
هردوتا از خدا خواست سرشون رو تکون دادن و رفتن تا اماده بشن. بعد از اماده شدن از خونه بیرون رفتین.
ا/ت:"همینجوری که از کنار مغازه ها رد میشدیم که متوجه یکی از دوستای قدیمیم شدم": سلام ا/د چان!
بعد از احوال پرسی یه نگاه به هردو پشمک انداختی تا مطمئن بشی با اومدن دوستت مشکلی ندارن. اولش مشکلی نداشتن، ولی بعدش خیلی گرم صحبت با دوستت شدی، جوری که ناهویا و سویا رو یادت رفت.
دوتاشون کم کم شروع به حسودی کردن، ناهویا 💢 گرفته بود، عصبی بود ولی همچنان لبخند میزد. سویا هم دندوناشو روی هم فشار میداد. یهو ناهویا دستتو گرفت کشید و از دوستت دور کرد.
دوستت که انگار متوجه شده بود، واست دست تکون داد و رفت.
ا/ت: دستمو ول کن! داشتم حرف میزدم!
متوجه عصبانیت هردو شدی.
موضوع رو فهمیدی و دستتو عقب کشیدی که از دست ناهویا ول شد: خب نظرتون چیه بریم شهر بازی!
هردو بهت نگاه کردن ولی از اینکه دوباره داری بهشون توجه میکنی خوشحال شدن.
ا/ت:"اون دوتا واقعا بامزن،وقتی توجهمو ازشون میگیرم شبیه به گربه ناراحت میشن که روش اب ریخته و عصبیه"
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زمانی که " میزارم یعنی ا/ت داره باهاتون صحبت میکنه.
و اینکه جنسیت دوستتون رو هرچی خواستید تصور کنید
۷.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.