عشق و عاشقی در مدرسه ۳

صبح از خواب بلند شدم دست و صورشم رو شستم مسواک زدم لباسم رو پوشیدم صبحونه خوردم رفتم مدرسه امروز قرار بود جکسون بییاد دنبالم خیلی وقته ندیدمش میخواست توی مدرسه ی ما درس بخونه و پیشم بمونه چون یونا رفته پیشه مادر بزرگش و تا ۳ ماه دیگه نمییادداشتم همین جوری با خودم حرف میزدم که یهو صدای داد امد صدای یه پسره بود از پشت مدرسه میومد انگار دارن براش قلدری میکنن چون پشت مدرسه دوربین نداره رفتم که دیدم یه پسره داره به یونگی التماس میکنه که ولش کنن
^تو رو خدا بزار برم غلط کردم دیگه همچین کاری رو نمیکنم
_نه دیگه باید شکنجه بشی تا ادم بشی مگه نه بچه ها
اعضا:اره
یونگی میخواست ابجوش رو بریزه روی پسره که من گفتم +داری چی کار میکنی
_تو چرا این جای از این جا برو
+دیوانه شدی میخوای بکوشیش
_مگه باید از تو اجازه بگیرم (داد)
+مگه چی کار کرده
_روی حرف من حرف زده از این بیشتر
+تو فکر میکنی ون ازت میترسه فکر میکنی با قلدری کردن همه هر چی بگی میگن چشم تو واقاً فکر کردی همه ی بچه های این مدرسه ازت میترسن باید بگم نه همه ی ون بچه ها ازت متنفرن چون تو حتا یکم رحم نداری که بخوان ازت بترسن تو یه بچه ی ترسوی که فکر میکنی هر چی بخوای میتونی داشته باشی
_خفه شو
بعدشم رفت رفتم سمته ون پسره از روی زمین بلندش کردم
+حالت خوبه
^اره نباید این کارو میکری
+چیکار
^نباید این جوری باهاش حرف میزدی ون خیلی خطرناکه
که زنگ خورد
+بیا بریم زنگ خورد
^راستی من کیم سو جون هستم
+منم لی ا/ت هستم بریم
^باشه.........‌‌‌...