𝕱𝖑𝖔𝖜𝖊𝖗 𝖋𝖔𝖗 𝖋𝖊𝖊𝖑𝖎𝖓𝖌..!
𝕻𝖆𝖗𝖙:𝕿𝖍𝖗𝖊𝖊
تو همین هیرو ویری جیمین داد زد تا سه میشمارم یا میگید کار کیه یا تلافیشو سر همتون خالی میکنم...
یک... دو... س
ک یکی داد زد کار ات بود...
سرمو سمتش برگردوندم لورا بود...
جیمین با عصبانیت اومد سمت و از یقه لباسم گرفت و بلندم کرد و تو صورتم فریاد زد: چطور جرئت کردی به وسایلم دست بزنی معلومه از جونت سیر شدی فکر نکن چون دختری ازت میگذرم...
محکم خوابوند تو گوشم جوری ک از دهنم خون اومد ولی تو صورت من هیچ تغییر حالتی پدیدار نشود ک این باعث اوج گرفتن عصبانیتش شد...
همه فقط نگاهمون میکردن و با اینکه میدونستن کار من نیستن هیچ کدومشون برای کمک نمیومد...
جیمین دستاشو درو گردنم قفل کرد جوری ک دیگه نمیتونستم نفس بکشم تو صورتم عربده ای کشید و گفت وسایلمو کجا گذاشتی؟
گیج شده بودم الان باید چیکار میکردمو چی میگفتم مامان بهم نگفته بود ک باید تو همچین شرایطی چه واکنشی از خودم نشون بدم...
ک دستاشو با ورود شدن معلم از گردنم جدا کرد...
معلم با دیدن من داد زد هردوتون برین دفتر مدیر
__________________________________________________________
مدیر با ملایمت تمام با جیمین رفتار میکرد و بعد از یک سخنرانی خسته کننده گفت بریم تا میخواستم از کلاس خارج بشم گفت:
ات تو بمون باهات کار دارم... ات دخترم ببینم تو وسیله های جیمین رو برداشتی؟
+ نه
& ازت یک چیزی میخوام
+ بله میشنوم
& من بهت اعتماد دارم و میدونم تو برنداشتی ولی لطفا بگو تو اینکار رو کردی
+ چرا باید دروغ بگم
& عزیزم ببین من فقط میخوام این تنش ها تو مدرسه تموم بشه اگه جیمین بخواد پیگیر بشه دعوا های بیشتری اتفاق میفته
+ ولی من اینکار رو نکردم
& اینو یک خوبی به من حساب کن برات جبران میکنم
+ اقای مدیر من فقط چیزی از احساسات نمیدونم این دلیل نمیشه ک من یک احمق باشم
& این حرفا چیه دخترم منکه همچین چیزی بهت نگفتم
+ خودتون هم خوب میدونید جیمین تا وسایلشو پس نگیره ول کن نیست
& من خودم هر کسی ک اینکارو کرده پیدا میکنم فقط نمیخوام کسی از دانش اموزام بازم صدمه ببینم
+ نه چون لورا وسایلشو برداشته میخواید من کارشو گردن بگیرم
با گفتن این حرفم صورت اقای مدیر گچ سفید شد
& این چه حرفیه اول به حرفات فکر کن بعد به زبون بیارشون
+ ولی من خودم دیدمش ک یک دفتر از کیف جیمین برداشت
& داری دروغ میگی دختر من همچین کاری نمیکنه
+ ولی چند دقیقه قبل گفتین به حرفام اعتماد دارین
__________________________________________________________
به محض خارج شدنم از دفتر مدیر جیمین دستمو گرفت و برد پشت مدرسه
تو همین هیرو ویری جیمین داد زد تا سه میشمارم یا میگید کار کیه یا تلافیشو سر همتون خالی میکنم...
یک... دو... س
ک یکی داد زد کار ات بود...
سرمو سمتش برگردوندم لورا بود...
جیمین با عصبانیت اومد سمت و از یقه لباسم گرفت و بلندم کرد و تو صورتم فریاد زد: چطور جرئت کردی به وسایلم دست بزنی معلومه از جونت سیر شدی فکر نکن چون دختری ازت میگذرم...
محکم خوابوند تو گوشم جوری ک از دهنم خون اومد ولی تو صورت من هیچ تغییر حالتی پدیدار نشود ک این باعث اوج گرفتن عصبانیتش شد...
همه فقط نگاهمون میکردن و با اینکه میدونستن کار من نیستن هیچ کدومشون برای کمک نمیومد...
جیمین دستاشو درو گردنم قفل کرد جوری ک دیگه نمیتونستم نفس بکشم تو صورتم عربده ای کشید و گفت وسایلمو کجا گذاشتی؟
گیج شده بودم الان باید چیکار میکردمو چی میگفتم مامان بهم نگفته بود ک باید تو همچین شرایطی چه واکنشی از خودم نشون بدم...
ک دستاشو با ورود شدن معلم از گردنم جدا کرد...
معلم با دیدن من داد زد هردوتون برین دفتر مدیر
__________________________________________________________
مدیر با ملایمت تمام با جیمین رفتار میکرد و بعد از یک سخنرانی خسته کننده گفت بریم تا میخواستم از کلاس خارج بشم گفت:
ات تو بمون باهات کار دارم... ات دخترم ببینم تو وسیله های جیمین رو برداشتی؟
+ نه
& ازت یک چیزی میخوام
+ بله میشنوم
& من بهت اعتماد دارم و میدونم تو برنداشتی ولی لطفا بگو تو اینکار رو کردی
+ چرا باید دروغ بگم
& عزیزم ببین من فقط میخوام این تنش ها تو مدرسه تموم بشه اگه جیمین بخواد پیگیر بشه دعوا های بیشتری اتفاق میفته
+ ولی من اینکار رو نکردم
& اینو یک خوبی به من حساب کن برات جبران میکنم
+ اقای مدیر من فقط چیزی از احساسات نمیدونم این دلیل نمیشه ک من یک احمق باشم
& این حرفا چیه دخترم منکه همچین چیزی بهت نگفتم
+ خودتون هم خوب میدونید جیمین تا وسایلشو پس نگیره ول کن نیست
& من خودم هر کسی ک اینکارو کرده پیدا میکنم فقط نمیخوام کسی از دانش اموزام بازم صدمه ببینم
+ نه چون لورا وسایلشو برداشته میخواید من کارشو گردن بگیرم
با گفتن این حرفم صورت اقای مدیر گچ سفید شد
& این چه حرفیه اول به حرفات فکر کن بعد به زبون بیارشون
+ ولی من خودم دیدمش ک یک دفتر از کیف جیمین برداشت
& داری دروغ میگی دختر من همچین کاری نمیکنه
+ ولی چند دقیقه قبل گفتین به حرفام اعتماد دارین
__________________________________________________________
به محض خارج شدنم از دفتر مدیر جیمین دستمو گرفت و برد پشت مدرسه
۱۱.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.