فیک《زندگی جدید با تو》p11
_:نه خودم میرم
:چشم
از سر میز پا شدم و سمت اتاقش رفتم در اتاقشون باز کردم که دیدم گوشه ترین جای اتاق زانو هاشو بغل کرده
دختر خوشگلی بود و بدن ظریفی داشت.... چی داری میگی
رفتم کنارش نشستم و درتلاش بودم که بیدارش کنم انگار رفته تو کما ولش کن حتما خیلی خستس براید بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و پتو رو کشیدم روش مشخصِ گریه کرده جای اشکاش روی صورتش معلومه........من الان چرا زل زدم به این وای
(ساعت۵ بعدازظهر)
ا/ت ویو
از خواب بیدار شدم صورتم خیس بود خواب مامانم رو دیده بودم فکر کنم از فشار زیاد تو خواب گریه کردم (فکر کنم همه حداقل یکبار اینو تجربه کردیم نه؟)ولی چرا روی تختم؟آههه نمیدونم مغذم دیگه داره داغ میکنه یه نگاه به ساعت کردم 5:08 دقیقه بود وای چقدر زیار خوابیدم ولی تکلیف من چیه.....من باید برم خونه از روی تخت بلند شدم و رفتم بیرون رفتم توی آشپزخونه دنبال لینا میگشتم که.......
آجوما اومد پیشم گفت
*:آهای تو
+:بله
*:ارباب گفت براش این قهوه رو ببری
+:آخه چرا من
*:من نمیدونم بگیر برو
آههه خاطره ی خوبی ندارم از قهوه بردن برای این ندارم
لینا رو دیدم که اومد پیشم
٪:ا/ت خوبی؟این قهوه چیه تو دستت
+:وای لینا بیا این قهوه رو ببر برای ارباب
٪:مگه نگفته تو ببری
+:چرا ولی دفعه قبلی که بردم برای هفت پشتم بَس بود
٪:ا/ت معذرت میخوام ولی ارباب عصبانی میشه دوتامون رو میکشه
امید وارم خوشتون بیاد💜
خب میخوام شرط بزارم🙃
لایک:10
کامنت:2
:چشم
از سر میز پا شدم و سمت اتاقش رفتم در اتاقشون باز کردم که دیدم گوشه ترین جای اتاق زانو هاشو بغل کرده
دختر خوشگلی بود و بدن ظریفی داشت.... چی داری میگی
رفتم کنارش نشستم و درتلاش بودم که بیدارش کنم انگار رفته تو کما ولش کن حتما خیلی خستس براید بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت و پتو رو کشیدم روش مشخصِ گریه کرده جای اشکاش روی صورتش معلومه........من الان چرا زل زدم به این وای
(ساعت۵ بعدازظهر)
ا/ت ویو
از خواب بیدار شدم صورتم خیس بود خواب مامانم رو دیده بودم فکر کنم از فشار زیاد تو خواب گریه کردم (فکر کنم همه حداقل یکبار اینو تجربه کردیم نه؟)ولی چرا روی تختم؟آههه نمیدونم مغذم دیگه داره داغ میکنه یه نگاه به ساعت کردم 5:08 دقیقه بود وای چقدر زیار خوابیدم ولی تکلیف من چیه.....من باید برم خونه از روی تخت بلند شدم و رفتم بیرون رفتم توی آشپزخونه دنبال لینا میگشتم که.......
آجوما اومد پیشم گفت
*:آهای تو
+:بله
*:ارباب گفت براش این قهوه رو ببری
+:آخه چرا من
*:من نمیدونم بگیر برو
آههه خاطره ی خوبی ندارم از قهوه بردن برای این ندارم
لینا رو دیدم که اومد پیشم
٪:ا/ت خوبی؟این قهوه چیه تو دستت
+:وای لینا بیا این قهوه رو ببر برای ارباب
٪:مگه نگفته تو ببری
+:چرا ولی دفعه قبلی که بردم برای هفت پشتم بَس بود
٪:ا/ت معذرت میخوام ولی ارباب عصبانی میشه دوتامون رو میکشه
امید وارم خوشتون بیاد💜
خب میخوام شرط بزارم🙃
لایک:10
کامنت:2
۶.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.