لحظات احمقانه پارت ۵
مایکی: امم باش
مومو:فعلا
مایکی:فعلا
از زبون مومو:خوب رفتم خونه دیدم چنتا لیوان شکسته سر زمینه
مومو:مامان اینجا چهخبر ر ر ر ر...... مامانننننننن چی شده
مامانش:دخترم مامامامایییییکیییییی
مومو:نه تنهام نزار چی مایککککی
مایکی:ه ه ه ه بلخره
مومو:چرا چرا چرا چرا چراااااااا این کارو کردی
مایکی:تو هیچی از من نمیدونی
مومو:ایی قاتل
مایکی:تو از کجا فهمیدی
هانا (خواهر مومو)اینجا چه خبر.....شده
مومو:هیچ خبری مایکی کجا رفت
هانا:کی پس چرااا مامااااااااااااااننننن نه نه چرا این کارو کردی
مومو:من برم بخوابم
از زبون مومو:خوابیدم صب بیدار شدم رفت مدرسه
مومو:اع اع مایکی کجا بودی(هیچی از دیروز یادش نیس)
مایکی:هانن
مومو:امم من برم خوراکی بخرم
از زبون مومو:رفتم خوراکی خوردم و بلند شدم میخواستم برم کلاس مایکی زد بهم خوردم بی دیوار
مایکی:ببین من ی قات....
مومو:داری چیکار میکنی؟چرا داری کوتمو در میاری
هانا:مومو!!!داری چه قلتی میکنه
مومو :هیچی
معلم :بیاین کلاس
از زبون هانا:من به معلم گفتم که میخوام برم دست شویی رفتم بیرون از کلاس کاسه ی تقزیمو برداشتم و کوفته برنجی رو دروردم توش مواد بیهوش کننده زدم که بدم به مومو
مومو:هانا کی میایی
هانا :مومو بیا اینو بخور
مومو:باش
از زبون مومو:خوردمشو بیهوش شدم هانا بردم خونه
مومو:هان من من کجام
هانا: تو اینجای
مومو:هانن
هانا :تو توی تولد مایکی باهاش چه کار میکردی هان
مومو:چی من با اوننن پسره (یادش رفته)
هانا :آره
مومو:من باهاش کاری نمیکردم
هانا:میکردی
مومو:هنننن بس کن
خوشت اومد بلایک🖤🤍
مومو:فعلا
مایکی:فعلا
از زبون مومو:خوب رفتم خونه دیدم چنتا لیوان شکسته سر زمینه
مومو:مامان اینجا چهخبر ر ر ر ر...... مامانننننننن چی شده
مامانش:دخترم مامامامایییییکیییییی
مومو:نه تنهام نزار چی مایککککی
مایکی:ه ه ه ه بلخره
مومو:چرا چرا چرا چرا چراااااااا این کارو کردی
مایکی:تو هیچی از من نمیدونی
مومو:ایی قاتل
مایکی:تو از کجا فهمیدی
هانا (خواهر مومو)اینجا چه خبر.....شده
مومو:هیچ خبری مایکی کجا رفت
هانا:کی پس چرااا مامااااااااااااااننننن نه نه چرا این کارو کردی
مومو:من برم بخوابم
از زبون مومو:خوابیدم صب بیدار شدم رفت مدرسه
مومو:اع اع مایکی کجا بودی(هیچی از دیروز یادش نیس)
مایکی:هانن
مومو:امم من برم خوراکی بخرم
از زبون مومو:رفتم خوراکی خوردم و بلند شدم میخواستم برم کلاس مایکی زد بهم خوردم بی دیوار
مایکی:ببین من ی قات....
مومو:داری چیکار میکنی؟چرا داری کوتمو در میاری
هانا:مومو!!!داری چه قلتی میکنه
مومو :هیچی
معلم :بیاین کلاس
از زبون هانا:من به معلم گفتم که میخوام برم دست شویی رفتم بیرون از کلاس کاسه ی تقزیمو برداشتم و کوفته برنجی رو دروردم توش مواد بیهوش کننده زدم که بدم به مومو
مومو:هانا کی میایی
هانا :مومو بیا اینو بخور
مومو:باش
از زبون مومو:خوردمشو بیهوش شدم هانا بردم خونه
مومو:هان من من کجام
هانا: تو اینجای
مومو:هانن
هانا :تو توی تولد مایکی باهاش چه کار میکردی هان
مومو:چی من با اوننن پسره (یادش رفته)
هانا :آره
مومو:من باهاش کاری نمیکردم
هانا:میکردی
مومو:هنننن بس کن
خوشت اومد بلایک🖤🤍
۱.۶k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.