ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟝
بلند شدم رفدم طرف لیانگ..
ا.ت:بریم...
لیانگ:چی زر میزدین؟
ا.ت:هیچ...
لیانگ:هیچی نه کامل بگو چیشددد
ا.ت:خب...
لیانگ:گفدم بگوو😐
ا.ت:اااااااهههههه بذار حرف بزنم دیگه😐
لیانگ:خو بگو
ا.ت:هیچی اومده بود ی سلام کرد وقتین دید باختم بلند شد رف..هوف
لیانگ:اها..بریم؟
ا.ت: بریم
تو ماشین..
لیانگ:ععععع بستنی فروشییی...میخوری بگیرم دیگه؟؟
ا.ت:یسسسسس
لیان داش پیاده میشد ک..
اوت:کاکائوییییی بگیررررررر
لیانگ:اوکییی
ا.ت
تو ماشین منتظر لیانگ بودم سرم تو گوشی بود..ک چنتا پسر وایسادن کنار ماشین..(از ی متری)
پسر ۱:جووونننن چ دافی
سرمو اوردم بالا..
پسر۲:اهومممم
ا.ت(توجهی بهشون نکردم چون جواب دادن فایده ای نداش)
پسر۳: عوووو چ خونسرد
پسر۱:(داشت میومد جلو ا.ت)اوووو بدنشو نگااا ادم هوس میکن..
ا.ت: فهمیدم میخواس چی بگه میخواستن جوتبشو بدم ک دیدم ینفر از پشت زدشون..بهش توجه کردم لیانگ بود..
لیانگ همینجوری داشت اونارو میزد..
جوری میزد ک من دردم میگرف://
دیگه نتونستم تحمل کنم پیاده شدم و رفتم ک لیانگ و اون پسرارو ازهم جدا کنم..
ا.ت:لیانگ بستهههههه کشتیشووووونننننن..بیا اینورررررر..تروخدا بستهههههه..
لیانگ:گمشو اونورررر
ا.ت: ی گوهس خوردن ولشون کننننن بریممممم
بزوووررر لیانگ و ازونا جدا کردم..
رفتیم تو ماشین..
ا.ت:ابروت..کنار ابروت داره خون میاد..
لیانگ:عایششش..سیصد بلر گفتم ی لباس خوب بپوشششش
ا.ت:این لباس ک باز نی😐
لیانگ:حالا هرچی..
شرط نداریم..
ببخشید دیر شد
ا.ت:بریم...
لیانگ:چی زر میزدین؟
ا.ت:هیچ...
لیانگ:هیچی نه کامل بگو چیشددد
ا.ت:خب...
لیانگ:گفدم بگوو😐
ا.ت:اااااااهههههه بذار حرف بزنم دیگه😐
لیانگ:خو بگو
ا.ت:هیچی اومده بود ی سلام کرد وقتین دید باختم بلند شد رف..هوف
لیانگ:اها..بریم؟
ا.ت: بریم
تو ماشین..
لیانگ:ععععع بستنی فروشییی...میخوری بگیرم دیگه؟؟
ا.ت:یسسسسس
لیان داش پیاده میشد ک..
اوت:کاکائوییییی بگیررررررر
لیانگ:اوکییی
ا.ت
تو ماشین منتظر لیانگ بودم سرم تو گوشی بود..ک چنتا پسر وایسادن کنار ماشین..(از ی متری)
پسر ۱:جووونننن چ دافی
سرمو اوردم بالا..
پسر۲:اهومممم
ا.ت(توجهی بهشون نکردم چون جواب دادن فایده ای نداش)
پسر۳: عوووو چ خونسرد
پسر۱:(داشت میومد جلو ا.ت)اوووو بدنشو نگااا ادم هوس میکن..
ا.ت: فهمیدم میخواس چی بگه میخواستن جوتبشو بدم ک دیدم ینفر از پشت زدشون..بهش توجه کردم لیانگ بود..
لیانگ همینجوری داشت اونارو میزد..
جوری میزد ک من دردم میگرف://
دیگه نتونستم تحمل کنم پیاده شدم و رفتم ک لیانگ و اون پسرارو ازهم جدا کنم..
ا.ت:لیانگ بستهههههه کشتیشووووونننننن..بیا اینورررررر..تروخدا بستهههههه..
لیانگ:گمشو اونورررر
ا.ت: ی گوهس خوردن ولشون کننننن بریممممم
بزوووررر لیانگ و ازونا جدا کردم..
رفتیم تو ماشین..
ا.ت:ابروت..کنار ابروت داره خون میاد..
لیانگ:عایششش..سیصد بلر گفتم ی لباس خوب بپوشششش
ا.ت:این لباس ک باز نی😐
لیانگ:حالا هرچی..
شرط نداریم..
ببخشید دیر شد
۲۵.۶k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.