رئیس جذاب من
ویو اوت:
داشتیم میرفتیم داخل که صدای پچ پچ ها رو شنیدم جلو ی میا رو گرفتم و گفتم وایسا و گوش دادم :
جنی: به نظرتون چرا باید میرفت داخل اتاق رئیس ؟
کارن : نمیدونم واقعا چرا ؟
کارینا : شاید می خواسته اخراجش کنه
لوسی : غیر ممکنه ا.ت از همه بهتره چرا باید اخراجش کنه هوم؟
جنی : راست میگه
سونگ بین : شاید می خواسته بهش اعتراف کنه هوم ؟
ویو راوی جون :
با حرفی که سونگ بین زد همه متعجب بودن و در فکر فرو رفتن همون لحظه اوت سریع در و باز کرد و گفت :
ا.ت : سلام چی شده آنقدر پچ پچ میکنید ؟ ( با خنده )
جنی : ها ؟ هیچی ... راستی چرا رفته بودی اتاق رئیس
ا.ت : وای... همه همینو میپرسن ... می خواست درباره ی کارای شرکت صحبت کنه
( وقت ناهار )
ویو ا.ت :
داشتیم غذا می خوردیم که جنی رفت نزدیک جونگ کوک و گفت :
جنی : رئیس حالتون خوبه ؟
کوک : چرا باید حالم بده باشه
این دفعه بیشتر نزدیک جونگ کوک شد و نگاه دوستاش رفت رو من حالا فهمیدم می خواد امتحانم کنه با این دارم میمیرم اما نمیزارم ضایع شه
همون موقع جونگ کوک نگام کرد و بعد روبه جنی گفت :
کوک : جنی... لطفاً از من فاصله بگیر
جنی آروم اما ناراحت و لوس از جونگ کوک فاصله گرفت منم آروم رفتم از اونجا چون حالم گرفته شد اما نشون ندادم
اصلا بی خیالش
(بعد از غذا )
ویو کوک :
وقتی داشتیم غذا می خوردیم جنس مس خواست اوت رو امتحان کنه اما اون نشون نداد اما از قیافش مشخص بود که ناراحته پس سریع رفت داخل اتاقش الان دارم میرم پیشش به دل اتاقش رسیدم و در زدم تا خواستم چیزی بگم گفت :
ا.ت : آه میا ... لطفاً نیا داخل اتاق اصلا الان حوصله ندارم
رفتم داخل تا منو دید جا خورد و گفت :
ا.ت : آق ... آقای جئون شمایید ... ببخشید فکر کردم خواهرمه
با بغض بهش گفتم :
کوک : می دونن که به خاطر نزدیک شدن جنی به من ناراحتی متاسفم متاسفم متاسفم... ( با بغض )
ویو ا.ت :
وقتی بغض کوک و دیدم توان نیاوردم رشته ی افکارم از هم گسسته شد و مثل یه بارون بارید و با گریه گفتم :
ا.ت : اتفاقا خوشحالم که هستی خوشحالم کسی مثل تو دارم مرسی که هستی مرسی (با گریه )
کوک اومد بغلم کرد و با گریه گفت : دوست دارم ...
ا.ت : منم دوستت دارم ... ممنون که هستی
کوک اشکامو پاک کرد بعد صداشو صاف کرد و گفت :
کوک : الان بهتری ؟
ا.ت : اره الان خیلی بهترم
کوک : خوبه پس چطوره بعد از شرکت بریم با هم کافه هوم ؟
ا.ت : فکر خوبیه اگر کارام تموم شد حتما
کوک : خوبه میبینمت
ا.ت : منم
کوک : راستی بهت زنگ میزنم
ا.ت : باشه ( با خنده )
( بعد از کار ) :
ویو ا.ت :
کارام تمام شد داشتم از شرکت خارج میشدم که کوک پیام داد
چت ا.ت و کوک :
کوک : سلام چطوری ؟
ا.ت :ممنون خوبم
کوک : با ماشین جلوی درم بیا
ا.ت : چشم قربان 🤣
کوک : خوبه بدو کوشولو 😂
ا.ت : هی من کوچولو نیستم دیگه بهت پیام نمیدمااااا
کوک : باشه غلط کردم
ا.ت آفرین 😝😝😎😎
کوک : 🤣🤣🤣😁😁
ا.ت : دارم میام
کوک : اوکی
ا.ت : فعلا بای میام میبینمت
کوک : بای👋🏻
ا.ت : بای👋🏻
( پایان چت )
ویو ا.ت :
رسیدم به ماشین کوک با یه دسته گل نشسته بود وقت یرفتم داخل ماشین گفتم :
ا.ت : سلام عزیزم چطوری ؟
کوک : سلام بیب خوبی ؟
ا.ت : ممنون تو چی ؟
کوک : وقتی تو رو می بینم عالیم
ا.ت : میگم راستی این برای چیه ؟
کوک : برای تو دیگه
ا.ت : جدی ( با بغض )
کوک : اره اگر میدونستم آنقدر خوشحال میشی زودتر میگرفتم
ا.ت : هوم ممنون بازم
کوک : قابلی نداره راستی بیب کجا بریم
ا.ت : اومممممم... بریم
خب بچه این پارتم تموم شد دستم شکست این چند پارت یعنی دو یا سه پارت شرط ندارم چون یه مدتی نزاشتم ولی خودتون حمایت کنید آخه خدا اما تو چقدر خوبی 🤣 خودتون حمایت کنید بای 👋🏻👋🏻😁😁
داشتیم میرفتیم داخل که صدای پچ پچ ها رو شنیدم جلو ی میا رو گرفتم و گفتم وایسا و گوش دادم :
جنی: به نظرتون چرا باید میرفت داخل اتاق رئیس ؟
کارن : نمیدونم واقعا چرا ؟
کارینا : شاید می خواسته اخراجش کنه
لوسی : غیر ممکنه ا.ت از همه بهتره چرا باید اخراجش کنه هوم؟
جنی : راست میگه
سونگ بین : شاید می خواسته بهش اعتراف کنه هوم ؟
ویو راوی جون :
با حرفی که سونگ بین زد همه متعجب بودن و در فکر فرو رفتن همون لحظه اوت سریع در و باز کرد و گفت :
ا.ت : سلام چی شده آنقدر پچ پچ میکنید ؟ ( با خنده )
جنی : ها ؟ هیچی ... راستی چرا رفته بودی اتاق رئیس
ا.ت : وای... همه همینو میپرسن ... می خواست درباره ی کارای شرکت صحبت کنه
( وقت ناهار )
ویو ا.ت :
داشتیم غذا می خوردیم که جنی رفت نزدیک جونگ کوک و گفت :
جنی : رئیس حالتون خوبه ؟
کوک : چرا باید حالم بده باشه
این دفعه بیشتر نزدیک جونگ کوک شد و نگاه دوستاش رفت رو من حالا فهمیدم می خواد امتحانم کنه با این دارم میمیرم اما نمیزارم ضایع شه
همون موقع جونگ کوک نگام کرد و بعد روبه جنی گفت :
کوک : جنی... لطفاً از من فاصله بگیر
جنی آروم اما ناراحت و لوس از جونگ کوک فاصله گرفت منم آروم رفتم از اونجا چون حالم گرفته شد اما نشون ندادم
اصلا بی خیالش
(بعد از غذا )
ویو کوک :
وقتی داشتیم غذا می خوردیم جنس مس خواست اوت رو امتحان کنه اما اون نشون نداد اما از قیافش مشخص بود که ناراحته پس سریع رفت داخل اتاقش الان دارم میرم پیشش به دل اتاقش رسیدم و در زدم تا خواستم چیزی بگم گفت :
ا.ت : آه میا ... لطفاً نیا داخل اتاق اصلا الان حوصله ندارم
رفتم داخل تا منو دید جا خورد و گفت :
ا.ت : آق ... آقای جئون شمایید ... ببخشید فکر کردم خواهرمه
با بغض بهش گفتم :
کوک : می دونن که به خاطر نزدیک شدن جنی به من ناراحتی متاسفم متاسفم متاسفم... ( با بغض )
ویو ا.ت :
وقتی بغض کوک و دیدم توان نیاوردم رشته ی افکارم از هم گسسته شد و مثل یه بارون بارید و با گریه گفتم :
ا.ت : اتفاقا خوشحالم که هستی خوشحالم کسی مثل تو دارم مرسی که هستی مرسی (با گریه )
کوک اومد بغلم کرد و با گریه گفت : دوست دارم ...
ا.ت : منم دوستت دارم ... ممنون که هستی
کوک اشکامو پاک کرد بعد صداشو صاف کرد و گفت :
کوک : الان بهتری ؟
ا.ت : اره الان خیلی بهترم
کوک : خوبه پس چطوره بعد از شرکت بریم با هم کافه هوم ؟
ا.ت : فکر خوبیه اگر کارام تموم شد حتما
کوک : خوبه میبینمت
ا.ت : منم
کوک : راستی بهت زنگ میزنم
ا.ت : باشه ( با خنده )
( بعد از کار ) :
ویو ا.ت :
کارام تمام شد داشتم از شرکت خارج میشدم که کوک پیام داد
چت ا.ت و کوک :
کوک : سلام چطوری ؟
ا.ت :ممنون خوبم
کوک : با ماشین جلوی درم بیا
ا.ت : چشم قربان 🤣
کوک : خوبه بدو کوشولو 😂
ا.ت : هی من کوچولو نیستم دیگه بهت پیام نمیدمااااا
کوک : باشه غلط کردم
ا.ت آفرین 😝😝😎😎
کوک : 🤣🤣🤣😁😁
ا.ت : دارم میام
کوک : اوکی
ا.ت : فعلا بای میام میبینمت
کوک : بای👋🏻
ا.ت : بای👋🏻
( پایان چت )
ویو ا.ت :
رسیدم به ماشین کوک با یه دسته گل نشسته بود وقت یرفتم داخل ماشین گفتم :
ا.ت : سلام عزیزم چطوری ؟
کوک : سلام بیب خوبی ؟
ا.ت : ممنون تو چی ؟
کوک : وقتی تو رو می بینم عالیم
ا.ت : میگم راستی این برای چیه ؟
کوک : برای تو دیگه
ا.ت : جدی ( با بغض )
کوک : اره اگر میدونستم آنقدر خوشحال میشی زودتر میگرفتم
ا.ت : هوم ممنون بازم
کوک : قابلی نداره راستی بیب کجا بریم
ا.ت : اومممممم... بریم
خب بچه این پارتم تموم شد دستم شکست این چند پارت یعنی دو یا سه پارت شرط ندارم چون یه مدتی نزاشتم ولی خودتون حمایت کنید آخه خدا اما تو چقدر خوبی 🤣 خودتون حمایت کنید بای 👋🏻👋🏻😁😁
۶۳۴
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.