♪★^≈[ᴊᴋ]≈^★♪
♪★^≈[ᴊᴋ]≈^★♪
#چندپارتی_درخواستی
[وقتی تو مسافرت بحثتون میشه..]
نگاهش به جانفزآ افتاد که داشت با خنده نگاهش میکرد
با سرش ازش پرسید چته ؟
که متوجه اومدن پدربزرگش شد
همه بلندشدن و پدربزرگشون به روی صندلی نشست
میرآ نگاهی به جای خالی جولیآ کردو لب زد
میرآ : وقتی عمه جولیآ نیست همجا سکوته،بیچاره مشکل فک داره
ادامه داد
میرآ : احیاناً وقتی نبودم فکش رو عمل کرده ؟
جانفزآ از این حرف میرآ خنده ای کرد که باعث شد پدرش عصبانی بشه
_من رو ببخشید پدر،با شما دوتا کار دارم دخترا !
پدربزرگ حرفی نزد و پوزخندی زد و به جئون خیره شد
_داماد،چرا ساکتی ؟
میرآ به پدربزرگش نگاهی کرد و لب زد
میرآ : کی حرف میزد ؟
پدرش لب زد
_میرآ ! تو کوک نیستی پس ساکت باش.
همین حرف باعث شد میرآ حرفی نزنه
پدربزرگ ادامه داد
_داماد،مشکلی بینتون هست ؟
جئون نگاهی به پدربزرگ کرد و لب زد
کوک : کاملاً اشتباه فکرکردید،اصلا هم مشکلی بینمون نیست !
با تیکه این حرفو زد و به میرآ نگاه کرد
همین رفتار جئون برای پدربزرگ نشونه این بود که مشکلی هست.
بدون هیچ سوال دیگه ای لب زد
_بفرمایید میل کنید.
میرآ لب زد
میرآ : پدربزرگ !
برای همه تعجب آور بود، که میرآ پدربزرگش رو اینجور صدا کرده بود
پدربزرگ با لبخند به میرآ خیره شد لب زد
_بله عزیزم.
میرآ : ماکه برای خوشگذرونی اومدیم اینجا،پس چرا بیرون نرفتیم ؟
ادامه داد
میرآ : بنظرم فردا بریم ساحل !
پدربزرگ لبخندی زد و لب زد
_فکر خوبیه،برای همه تنوعی میشه
ادامه داد
_فردا میریم عزیزم.
جئون که متوجه نقشه شوم میرآ شده بود با پوزخند از رو صندلی بلندشد و از همه تشکر کرد و به سمت اتاقش رفت
میرآ هم با اسرار پدرش پیش جئون رفت!
در اتاق رو باز کرد که با بدن ل*خت جئون مواجه شد
خواست جیغ بزنه که با کشیده شدن دستش به داخل اتاق راهی شد و روی تخت افتاد
میرآ : چیکار میکنی جونگکوک ؟
با پوزخند جوابش رو داد
کوک : دقیقا تو چیکار میکنی میرآ ؟
سرش رو تکون داد و لب زد
میرآ :من هیچکار نمیکنم.
پوزخندی زد و از روی میرآ بلندشد و پنجره رو باز کرد
با عصبانیت لب زد
میرآ : این عادتتو ترک کن کوک !من دارم با این لباس گرمم از سرما میمیرم بعدتو با یه شورتک و بدون تیشرت پنجره باز میکنی ؟
با پوزخند لب زد
کوک : گرمای بدنم کنار تو زیاده،مثل آتیش !
به جلو رفت و پنجره رو بست و با انگشتاش بدن جئون رو لمس میکرد.
نفس عمیقی کشید و به عقب رفت
میرآ : ش..شبت بخیر
و بدون عوض کردن لباسش به رخت خواب رفت
جئون بعداز پوشیدن تیشرت به بیرون اتاق رفت و میرآ از موقعیت استفاده کرد و لباسش رو عوض کرد
خواست بخوابه که تشنگی باعث شد گلوش به سوزش بیوفته...ادامه دارد
دوستش دارید؟🥲🫶🏻
قربونتون بشم من🥹🤏🏻
حمایت کنید باشه؟🥲🩷🩵
#چندپارتی_درخواستی
[وقتی تو مسافرت بحثتون میشه..]
نگاهش به جانفزآ افتاد که داشت با خنده نگاهش میکرد
با سرش ازش پرسید چته ؟
که متوجه اومدن پدربزرگش شد
همه بلندشدن و پدربزرگشون به روی صندلی نشست
میرآ نگاهی به جای خالی جولیآ کردو لب زد
میرآ : وقتی عمه جولیآ نیست همجا سکوته،بیچاره مشکل فک داره
ادامه داد
میرآ : احیاناً وقتی نبودم فکش رو عمل کرده ؟
جانفزآ از این حرف میرآ خنده ای کرد که باعث شد پدرش عصبانی بشه
_من رو ببخشید پدر،با شما دوتا کار دارم دخترا !
پدربزرگ حرفی نزد و پوزخندی زد و به جئون خیره شد
_داماد،چرا ساکتی ؟
میرآ به پدربزرگش نگاهی کرد و لب زد
میرآ : کی حرف میزد ؟
پدرش لب زد
_میرآ ! تو کوک نیستی پس ساکت باش.
همین حرف باعث شد میرآ حرفی نزنه
پدربزرگ ادامه داد
_داماد،مشکلی بینتون هست ؟
جئون نگاهی به پدربزرگ کرد و لب زد
کوک : کاملاً اشتباه فکرکردید،اصلا هم مشکلی بینمون نیست !
با تیکه این حرفو زد و به میرآ نگاه کرد
همین رفتار جئون برای پدربزرگ نشونه این بود که مشکلی هست.
بدون هیچ سوال دیگه ای لب زد
_بفرمایید میل کنید.
میرآ لب زد
میرآ : پدربزرگ !
برای همه تعجب آور بود، که میرآ پدربزرگش رو اینجور صدا کرده بود
پدربزرگ با لبخند به میرآ خیره شد لب زد
_بله عزیزم.
میرآ : ماکه برای خوشگذرونی اومدیم اینجا،پس چرا بیرون نرفتیم ؟
ادامه داد
میرآ : بنظرم فردا بریم ساحل !
پدربزرگ لبخندی زد و لب زد
_فکر خوبیه،برای همه تنوعی میشه
ادامه داد
_فردا میریم عزیزم.
جئون که متوجه نقشه شوم میرآ شده بود با پوزخند از رو صندلی بلندشد و از همه تشکر کرد و به سمت اتاقش رفت
میرآ هم با اسرار پدرش پیش جئون رفت!
در اتاق رو باز کرد که با بدن ل*خت جئون مواجه شد
خواست جیغ بزنه که با کشیده شدن دستش به داخل اتاق راهی شد و روی تخت افتاد
میرآ : چیکار میکنی جونگکوک ؟
با پوزخند جوابش رو داد
کوک : دقیقا تو چیکار میکنی میرآ ؟
سرش رو تکون داد و لب زد
میرآ :من هیچکار نمیکنم.
پوزخندی زد و از روی میرآ بلندشد و پنجره رو باز کرد
با عصبانیت لب زد
میرآ : این عادتتو ترک کن کوک !من دارم با این لباس گرمم از سرما میمیرم بعدتو با یه شورتک و بدون تیشرت پنجره باز میکنی ؟
با پوزخند لب زد
کوک : گرمای بدنم کنار تو زیاده،مثل آتیش !
به جلو رفت و پنجره رو بست و با انگشتاش بدن جئون رو لمس میکرد.
نفس عمیقی کشید و به عقب رفت
میرآ : ش..شبت بخیر
و بدون عوض کردن لباسش به رخت خواب رفت
جئون بعداز پوشیدن تیشرت به بیرون اتاق رفت و میرآ از موقعیت استفاده کرد و لباسش رو عوض کرد
خواست بخوابه که تشنگی باعث شد گلوش به سوزش بیوفته...ادامه دارد
دوستش دارید؟🥲🫶🏻
قربونتون بشم من🥹🤏🏻
حمایت کنید باشه؟🥲🩷🩵
۶.۳k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.