"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 59
/ساعت 4 عصر ویو کوک/
کارم تموم شدو رفتم جایی که ا/ت گفته بود برم دنبالش.
وقتی رسیدم پیشش بهش پیام دادم که من جلوی در هستم بیا و بعد از 5 مین اومد بیرون.
نگاش کردم خیلی خوشگل شده بود نمیتونستم چشم ازش بردارم اومد جلوتر که صدام کردو به خودم اومدم
ا/ت: جونگکوک...جونگکوک...
کوک: ب.بله
ا/ت: خب چطور شدم؟*لبخند*
کوک: عالی شدی
ا/ت: واقعا؟*ذوق*
کوک: اره
کوک: خب بریم؟
ا/ت: بریم که دیر شد*خنده*
راه افتادیم به سمت تالار حدود نیم ساعتی توی راه بودیمو رسیدیم.همین که رسیدیم ا/ت دوید و رفت داخل تالار منم باید ماشین پارک میکردمو 10 مین بعد از ا/ت رفتم داخل تالار.
/چند ساعت بعد/
(از اونجایی که گشادیم میاد اتفاقات تالار رو بنویسم پس بنظرم اونجا رو تصور کنید اگرم مثل من گشاد هستید که نمیتونین تصور کنید پس لرید ادامه ی داستان رو بخونید😂.)
از تالار برگشتیم.
ا/ت بزور از هانا جدا شد حالا خوبه که این همه سال ازش جدا بودو این همه سختی کشید اما امروز مگه میتونست جدا بشه.
کوک: ا/ت...ا/ت...ا/ت...
ا/ت:ـــــــــــــــــــــــ
نگاهی به ا/ت انداختم دیدم خوابیده مثل بچه ها خندم گرفت اما خودمو کنترل کردم که ی وقت بیدار نشه و دوباره سر اینکه به خوابیدنش مثل بچها خندیدم جثاب پس بدم بهش.
کوک: اوففف از دست این*خنده اروم*
ادامه دارد...
پارت 59
/ساعت 4 عصر ویو کوک/
کارم تموم شدو رفتم جایی که ا/ت گفته بود برم دنبالش.
وقتی رسیدم پیشش بهش پیام دادم که من جلوی در هستم بیا و بعد از 5 مین اومد بیرون.
نگاش کردم خیلی خوشگل شده بود نمیتونستم چشم ازش بردارم اومد جلوتر که صدام کردو به خودم اومدم
ا/ت: جونگکوک...جونگکوک...
کوک: ب.بله
ا/ت: خب چطور شدم؟*لبخند*
کوک: عالی شدی
ا/ت: واقعا؟*ذوق*
کوک: اره
کوک: خب بریم؟
ا/ت: بریم که دیر شد*خنده*
راه افتادیم به سمت تالار حدود نیم ساعتی توی راه بودیمو رسیدیم.همین که رسیدیم ا/ت دوید و رفت داخل تالار منم باید ماشین پارک میکردمو 10 مین بعد از ا/ت رفتم داخل تالار.
/چند ساعت بعد/
(از اونجایی که گشادیم میاد اتفاقات تالار رو بنویسم پس بنظرم اونجا رو تصور کنید اگرم مثل من گشاد هستید که نمیتونین تصور کنید پس لرید ادامه ی داستان رو بخونید😂.)
از تالار برگشتیم.
ا/ت بزور از هانا جدا شد حالا خوبه که این همه سال ازش جدا بودو این همه سختی کشید اما امروز مگه میتونست جدا بشه.
کوک: ا/ت...ا/ت...ا/ت...
ا/ت:ـــــــــــــــــــــــ
نگاهی به ا/ت انداختم دیدم خوابیده مثل بچه ها خندم گرفت اما خودمو کنترل کردم که ی وقت بیدار نشه و دوباره سر اینکه به خوابیدنش مثل بچها خندیدم جثاب پس بدم بهش.
کوک: اوففف از دست این*خنده اروم*
ادامه دارد...
۱.۴k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.