تصادف
پارت ۱
دبیر:خب بچه ها کلاس تمومه میتونید استراحت کنید
کلارا:اما خانم هنوز زنگ نخورده
دبیر:اشکال نداره من یزره حالم خوب نیست زودتر درسو تموم کردم
کلارا:عا مرسی خانم
ا.ت ویو:
اهههه
اصلا حوصله ندارم
دستمو کشیدم و سرم رو دستم گذاشتم
چشمامو بستم تا بخوابم که صدایه داد یه پسر اومد
همین کافی بود تا مثل برق از جام بپرم
رفتم ترف اکیپ پسرا غریدم
+دوست ندارید که بگیرم خفتون کنم؟
صدایه تخص اصلیشون از پشت به گوشم رسید
-هعی بیبی تو که اینقدر وحشی نبودی (پوزخند)
دستام از اعصبانیت مشت کردم
جکسون:اوه کوینن اعصبی شده
-موقع اعصابانیت زیادی مسخره میشی
+دوست داشتم بزنم همشون پاره کنم
جانگ:قیافشوو نمیری یوقت
-وای اگه بمیره چی؟
+یهو همه زدن زیر خنده ناموصا حرفش خنده دار نبود
جکسون:ولش کن بیا بریم
+تهیونگ بوس هوایی برام فرستاد از کلاس رفت بیرون
رو صندلیم نشستم سرم گذاشتم رو میز
داشتم به این فکر میکردم چرا از وقتی اومدم کره همه مسخرم میکنن
که صدایه یکی اومد سرمو از رو میز بلند کردم
کلارا:زیاد اهمیت نده
+برا چی؟
کلارا:شباهتی به قیافه منو تهیونگ نمیبینی؟
+اره یزره شبی هم هستین
مگه نسبتی دارین؟
کلارا:خواهر برادریم
+عوو ولی اخلاق هاتون کاملن متفاوته
کلارا:خب اره ولی تهیونگ شکسته بدی خورده
+شکست؟ مثلا؟
کلارا:مامانمون بخاطر یه تصادف عمدی کشته شد و بابامون با یه دختر همسن خودمون ازدواج کرد بعد دختری که ته تو 15 سالگی عاشقش شد جلو خود ته خودکشی کرد برایه همین از 15 سالگی تا الان اخلاقش کامل عوض شد وقتی هم 16 سالش بود مامانمون تصادف کرد کلا خورد شد
+متاسفم! ولی اون دوتا چی؟
کلارا:جانگ پسر عمومه جکسون هم دوست خانوادگیه از بچگی باهامون در ارتباط بودن
اوناهم ضربه دیدن
جانگ وقتی 5 سالش بود با خانوادش رفتن مسافرت بعد جانگ تو راه گشنش میشه هعی گریه میکنه باباش بهش گفت اگه گریه کنی برات چیزی نمیخرم اونم از سر بچگی جلو چشم باباشو گرفت مثلا ازیتش کنه که تصادف میکنن تنها کسی که زنده میمونه خودشه و بخاطر همین همیشه خودش مقصر میدونه برای اروم شدنش هرکی از خودش ضعیف تر باشه اذیت میکنه
و جکسون اونم وقتی 14 سالش بود مامانش با به مرد دیگه میبینه که باهام رابطه دارن همون موقع باباش میاد و میبینه هم مامانش میکشه هم اون مرده که با مامانش بود برایه همین افسردگی میگیره اونم مثل تهیونگ ضعیف تر از خودشون اذیت میکنن
+ماشالا زندگی هاشون کمیک بوده
کلارا:(میخنده)
+زنگ کلاس خورد باز اون سه تا شکسته افسرده اومدن کلاس
جانگ میز جلو نشست کنار کلارا
تهیونگ هم اومد کنارم
جکسون هم پشت سرم
عالی تر از این مگه میشد
بیخیال شدم سرم گذاشتم رو میز چشمام بستم
که یکی زد رو شونم سرم بالا اوردم دیدم تهیونگه
+چته؟
-هیچی بخواب چشم مشکی
+مرض داری؟
-نه فقط حوصلم سر رفته بود گفتم باهات حرف بزنم
+عاها ولی من باهات حرف ندارم
-کی خواست با تو حرف بزنه
+دیوث تو الان گفتی بام حرف بزنی
-مادمازل اون موقع حوصلم سر رفته بود الان دارم باهات حرف میزنم
+خیلی دیوثی
-گربه خانم بگیر بخواب
+با اعصابانیت سرم گذاشتم رو میز
که دست یکی رفت تو موهام داشت نوازشم میکرد
-موهات زیادی نرم خوشگله
+حالا اگه میشه دستت بردار خوابم گرفت
-اشکال نداره بخواب
+معلم میاد الان
-عیب نداره
+چپ چپ نگاش کردم که صدایه در اومد
لایک و کامنت فراموش نشه🤍
دبیر:خب بچه ها کلاس تمومه میتونید استراحت کنید
کلارا:اما خانم هنوز زنگ نخورده
دبیر:اشکال نداره من یزره حالم خوب نیست زودتر درسو تموم کردم
کلارا:عا مرسی خانم
ا.ت ویو:
اهههه
اصلا حوصله ندارم
دستمو کشیدم و سرم رو دستم گذاشتم
چشمامو بستم تا بخوابم که صدایه داد یه پسر اومد
همین کافی بود تا مثل برق از جام بپرم
رفتم ترف اکیپ پسرا غریدم
+دوست ندارید که بگیرم خفتون کنم؟
صدایه تخص اصلیشون از پشت به گوشم رسید
-هعی بیبی تو که اینقدر وحشی نبودی (پوزخند)
دستام از اعصبانیت مشت کردم
جکسون:اوه کوینن اعصبی شده
-موقع اعصابانیت زیادی مسخره میشی
+دوست داشتم بزنم همشون پاره کنم
جانگ:قیافشوو نمیری یوقت
-وای اگه بمیره چی؟
+یهو همه زدن زیر خنده ناموصا حرفش خنده دار نبود
جکسون:ولش کن بیا بریم
+تهیونگ بوس هوایی برام فرستاد از کلاس رفت بیرون
رو صندلیم نشستم سرم گذاشتم رو میز
داشتم به این فکر میکردم چرا از وقتی اومدم کره همه مسخرم میکنن
که صدایه یکی اومد سرمو از رو میز بلند کردم
کلارا:زیاد اهمیت نده
+برا چی؟
کلارا:شباهتی به قیافه منو تهیونگ نمیبینی؟
+اره یزره شبی هم هستین
مگه نسبتی دارین؟
کلارا:خواهر برادریم
+عوو ولی اخلاق هاتون کاملن متفاوته
کلارا:خب اره ولی تهیونگ شکسته بدی خورده
+شکست؟ مثلا؟
کلارا:مامانمون بخاطر یه تصادف عمدی کشته شد و بابامون با یه دختر همسن خودمون ازدواج کرد بعد دختری که ته تو 15 سالگی عاشقش شد جلو خود ته خودکشی کرد برایه همین از 15 سالگی تا الان اخلاقش کامل عوض شد وقتی هم 16 سالش بود مامانمون تصادف کرد کلا خورد شد
+متاسفم! ولی اون دوتا چی؟
کلارا:جانگ پسر عمومه جکسون هم دوست خانوادگیه از بچگی باهامون در ارتباط بودن
اوناهم ضربه دیدن
جانگ وقتی 5 سالش بود با خانوادش رفتن مسافرت بعد جانگ تو راه گشنش میشه هعی گریه میکنه باباش بهش گفت اگه گریه کنی برات چیزی نمیخرم اونم از سر بچگی جلو چشم باباشو گرفت مثلا ازیتش کنه که تصادف میکنن تنها کسی که زنده میمونه خودشه و بخاطر همین همیشه خودش مقصر میدونه برای اروم شدنش هرکی از خودش ضعیف تر باشه اذیت میکنه
و جکسون اونم وقتی 14 سالش بود مامانش با به مرد دیگه میبینه که باهام رابطه دارن همون موقع باباش میاد و میبینه هم مامانش میکشه هم اون مرده که با مامانش بود برایه همین افسردگی میگیره اونم مثل تهیونگ ضعیف تر از خودشون اذیت میکنن
+ماشالا زندگی هاشون کمیک بوده
کلارا:(میخنده)
+زنگ کلاس خورد باز اون سه تا شکسته افسرده اومدن کلاس
جانگ میز جلو نشست کنار کلارا
تهیونگ هم اومد کنارم
جکسون هم پشت سرم
عالی تر از این مگه میشد
بیخیال شدم سرم گذاشتم رو میز چشمام بستم
که یکی زد رو شونم سرم بالا اوردم دیدم تهیونگه
+چته؟
-هیچی بخواب چشم مشکی
+مرض داری؟
-نه فقط حوصلم سر رفته بود گفتم باهات حرف بزنم
+عاها ولی من باهات حرف ندارم
-کی خواست با تو حرف بزنه
+دیوث تو الان گفتی بام حرف بزنی
-مادمازل اون موقع حوصلم سر رفته بود الان دارم باهات حرف میزنم
+خیلی دیوثی
-گربه خانم بگیر بخواب
+با اعصابانیت سرم گذاشتم رو میز
که دست یکی رفت تو موهام داشت نوازشم میکرد
-موهات زیادی نرم خوشگله
+حالا اگه میشه دستت بردار خوابم گرفت
-اشکال نداره بخواب
+معلم میاد الان
-عیب نداره
+چپ چپ نگاش کردم که صدایه در اومد
لایک و کامنت فراموش نشه🤍
۱۱.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.