bad girl p: 102
مطمئنم بغیر اینکه بخواد منو بکشه ی کاره دیگم میکنه ممکنه به کوک بخواد اسیب بزنه ای لعنت
دستامو با طناب محکم از پشت بسته بودن عوضیا
سعی میکردم دستامو از طنابی که دورش بسته شده بود دربیارم دستام زخم شدن داش ازشون خون میرف ولی این لعنتی باز نمیشد واسه اخرین زور خودمو زدم که دستام باز شد و طناب که با خون دستام قرمز شده بود رو زمین افتاد
پاهامو بازکردم صدای در اومد سریع طنابارو الکی پیچیدم دور دستم
یکی از بادیگاردا اومد داخل درم بست که نگاهش به پاهام قفل شد
بادیگارد: چطو......
نزاشتم ادامه حرفشو بزنه
سریع پاشدم طناب تو دستمو پیچوندم دور گردنش هرچی دست پا زد ولی ولش نکردم تا خفه شد انداختمش رو زمین تنفنگشو از پشت کمرش دراووردم
برا اینکه اون یکی نگهبانم بیاد صندلی رو محکم انداختم رو زمین که صدای بدی درس کرد وایسادم پشت در دو سه نفر اومدن داخل با پشت تفنگ زدم تو سر یکیشون که پخش زمین شد یکیشون اومد سمتم صندلی رو کوبوندم تو سرش یکی شون مونده بود تفنگشو گرف سمتم
بادیگارد: تکون بخوری شلیک میکنم
هانا: باشه تکون نمیخورم
دستامو به نشونه تسلیم بردم بالا
بادیگارد: تفنگو بنداز جلو پام
هانا: باشه
تفنگو بردم جلو پاش خم شدم که مثلا تفنگو بندازم ولی دستش که تفنگو گرفته بود سمتم و گرفتم و پیچوندمش
خواس داد بزنه نزاشتم و گردنشو پیچوندم اونم افتاد رو زمین
هانا: خاک تو سرتون بی عرضه های بی مصرف
تفنگای سه تاشونو برداشتم یواش از در رفتم بیرون چون پنجره نداش درو اروم بستم
دستامو با طناب محکم از پشت بسته بودن عوضیا
سعی میکردم دستامو از طنابی که دورش بسته شده بود دربیارم دستام زخم شدن داش ازشون خون میرف ولی این لعنتی باز نمیشد واسه اخرین زور خودمو زدم که دستام باز شد و طناب که با خون دستام قرمز شده بود رو زمین افتاد
پاهامو بازکردم صدای در اومد سریع طنابارو الکی پیچیدم دور دستم
یکی از بادیگاردا اومد داخل درم بست که نگاهش به پاهام قفل شد
بادیگارد: چطو......
نزاشتم ادامه حرفشو بزنه
سریع پاشدم طناب تو دستمو پیچوندم دور گردنش هرچی دست پا زد ولی ولش نکردم تا خفه شد انداختمش رو زمین تنفنگشو از پشت کمرش دراووردم
برا اینکه اون یکی نگهبانم بیاد صندلی رو محکم انداختم رو زمین که صدای بدی درس کرد وایسادم پشت در دو سه نفر اومدن داخل با پشت تفنگ زدم تو سر یکیشون که پخش زمین شد یکیشون اومد سمتم صندلی رو کوبوندم تو سرش یکی شون مونده بود تفنگشو گرف سمتم
بادیگارد: تکون بخوری شلیک میکنم
هانا: باشه تکون نمیخورم
دستامو به نشونه تسلیم بردم بالا
بادیگارد: تفنگو بنداز جلو پام
هانا: باشه
تفنگو بردم جلو پاش خم شدم که مثلا تفنگو بندازم ولی دستش که تفنگو گرفته بود سمتم و گرفتم و پیچوندمش
خواس داد بزنه نزاشتم و گردنشو پیچوندم اونم افتاد رو زمین
هانا: خاک تو سرتون بی عرضه های بی مصرف
تفنگای سه تاشونو برداشتم یواش از در رفتم بیرون چون پنجره نداش درو اروم بستم
۳.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.