Gate of hope &15
ویو یورا..
نبستن چشمای هیونجین نشون دهنده شک بودنش بود چرا فرشتش وقتی سه روز پیش داشت اونو میبوسید غیبش زد چرا فرشته اش این سه روز نبود یا اصلا مهمترینش چرا اون بعد سه روز دوباره برگشت..
هیونجین تو دلش《داری چیکار میکنی؟》
یویی که این حرفو شنیده بود فهمید اگه اینجوری ادامه بدن معلوم میشد که همش الکیه پس از قدرت هاش استفاده کرد
دستای هیونجین با یه بشکن زدن یویی دور کمرش حلقه زد و با یه بشکن دیگه چشاش بسته و لباش به حرکت در امد!
حرکتای هیونجین همش قدرت ناباوری یویی بود!
هیونجین تو دلش《میدونستی این سه روز که نبودی منی چی کشیدم؟!》
یویی که از شنیدن این حرف هیونجین ناراحت شد از لباش دل کند و محکم بغلش کرد هیونجین که دلتنگ فرشته اش بود دستاش که دور کمر یویی بود رو فشار داد و فرشته اش را به خودش فشرد!
سرشو وارد گردنش کرد و بویی بهشتیشو به مشامش کشید!
رونا:نمیخواین تموم کنین!
یویی از بغل هیونجین در امد و دست هیونجینو محکم تو دستش گرفت!
یویی:فک کنم فهمیده باشیش!
رونا بدو بدو رفت سمت دستشویی که یویی برگشت و به چشای خوشگل هیونجین خیره شد و چشمک زد
فلیکس:اوه سلام..
یویی برگشت سمت فلیکس
یویی:اوه سلام تولدت مبارک..
فلیکس خندید و گفت:مرسی که تشریف آوردین خانم..
هیونجین که میدونست فرشته دوست نداره به کسی اسمشو بگه خواست یه چرتو پرتی بگه که...
یویی:یویی..اسمم یوییه
هیونجین رفت تو شک که فلیکس تا کمر تعظیم کرد و گفت:از مهمونی لذت ببرین!
یویی هم خندید که فلیکس ازشون دور شد
هیونجین:یویی..(مات و مهبوت)
یویی خندید و برگشت سمت هیونجین و گفت:بلی جناب هوانگ..
هیونجین:نخند اصلا خنده دار نیست حالا هم میریم باید بهم بگی چرا غیبت زده بود
هیونجین دست یویی رو محکم تر گرفت خواست راه بره که با حرف یویی مکث کرد..
یویی:میشه اول برم سرویس بهداشتی بعد بریم!
اینبار هیونجین هم خندید و گفت:فقط مواظب باش تو دستشویی غیبت نزنه..
یویی خندید و گفت:نترس غیبم نمیزنه!
هیونجین دست یویی رو ول کرد که یویی سمت سرویس بهداشتی قدم براشت وقتی رسید با چیزی که دید ترسید و استرس گرفت..
اون اون تهیونگ بود!
(و اما جذابیت رمان از این به بعد شروع میشه)
نبستن چشمای هیونجین نشون دهنده شک بودنش بود چرا فرشتش وقتی سه روز پیش داشت اونو میبوسید غیبش زد چرا فرشته اش این سه روز نبود یا اصلا مهمترینش چرا اون بعد سه روز دوباره برگشت..
هیونجین تو دلش《داری چیکار میکنی؟》
یویی که این حرفو شنیده بود فهمید اگه اینجوری ادامه بدن معلوم میشد که همش الکیه پس از قدرت هاش استفاده کرد
دستای هیونجین با یه بشکن زدن یویی دور کمرش حلقه زد و با یه بشکن دیگه چشاش بسته و لباش به حرکت در امد!
حرکتای هیونجین همش قدرت ناباوری یویی بود!
هیونجین تو دلش《میدونستی این سه روز که نبودی منی چی کشیدم؟!》
یویی که از شنیدن این حرف هیونجین ناراحت شد از لباش دل کند و محکم بغلش کرد هیونجین که دلتنگ فرشته اش بود دستاش که دور کمر یویی بود رو فشار داد و فرشته اش را به خودش فشرد!
سرشو وارد گردنش کرد و بویی بهشتیشو به مشامش کشید!
رونا:نمیخواین تموم کنین!
یویی از بغل هیونجین در امد و دست هیونجینو محکم تو دستش گرفت!
یویی:فک کنم فهمیده باشیش!
رونا بدو بدو رفت سمت دستشویی که یویی برگشت و به چشای خوشگل هیونجین خیره شد و چشمک زد
فلیکس:اوه سلام..
یویی برگشت سمت فلیکس
یویی:اوه سلام تولدت مبارک..
فلیکس خندید و گفت:مرسی که تشریف آوردین خانم..
هیونجین که میدونست فرشته دوست نداره به کسی اسمشو بگه خواست یه چرتو پرتی بگه که...
یویی:یویی..اسمم یوییه
هیونجین رفت تو شک که فلیکس تا کمر تعظیم کرد و گفت:از مهمونی لذت ببرین!
یویی هم خندید که فلیکس ازشون دور شد
هیونجین:یویی..(مات و مهبوت)
یویی خندید و برگشت سمت هیونجین و گفت:بلی جناب هوانگ..
هیونجین:نخند اصلا خنده دار نیست حالا هم میریم باید بهم بگی چرا غیبت زده بود
هیونجین دست یویی رو محکم تر گرفت خواست راه بره که با حرف یویی مکث کرد..
یویی:میشه اول برم سرویس بهداشتی بعد بریم!
اینبار هیونجین هم خندید و گفت:فقط مواظب باش تو دستشویی غیبت نزنه..
یویی خندید و گفت:نترس غیبم نمیزنه!
هیونجین دست یویی رو ول کرد که یویی سمت سرویس بهداشتی قدم براشت وقتی رسید با چیزی که دید ترسید و استرس گرفت..
اون اون تهیونگ بود!
(و اما جذابیت رمان از این به بعد شروع میشه)
۱۳.۳k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.