فیک جنون
پارت۱۰::::::
؛نفر اول رز سیاه
از تعجب چشام گشاد شد آنقدر توی یه روز امتیاز آورده بودم که به برتری رسیدم اونم بین ۷۰۰ نفر
لبخندی مغرورانه زدم بعد به اطرفم نگاه کردم هانگی اینطرفا نبود
مدیر سمتم اومد
:رز سیاه برای یه کاری نیازت داریم دنبالم بیا بعد با تعجب دنبالش راه افتادم وارد یه اتاق شدیم کوچیک و با دیوار کرمی که روی صندلی هانگی رو دیدم که به صندلی بسته شده
با تعجب گفتم
+هانگی اینجا چیکار میکنه
؛هانگی بین ما جاسوس بوده اون از کشور کره شمالی اومده اینجا تا تمام کار های ما رو به اونا اطلاعات بده
+چ ..چی
بعد هانگی نیش خندی زد
؛تو که جزو برتر ها شدی برات یه وظیفه داریم که عنوان یک تمرین نگاهش کن باید هانگی رو بکشی
+م..من نمیتونم
؛چرا میتونی
بعد اسلحه رو دستم داد و خودش عقب دایستاد تفنگ رو روی سر هانگی گذاشتم
+تو آدم بدی هستی
٪تو اینکارو نمیکنی
+مم.می کنم
بعد صاف توی چشام خیره شد
٪اراده رو توی چشم هات نمیبینم هنوزم بچه ای فقط تظاهر میکنی
دستم میلرزید ماشه رو آروم فشار دادم و بعد اسلحه رو روی زمین پرت کردم
+نمیتونم
٪گفته بودم
بعد به چهره افسوس بار مدیر نگاه کردم که قطره اشک از چشمم ریخت دوباره همون شدم دوباره همون بچه شدم
سریع از اتاق بیرون اومدم به ساعت نگاه کردم ۷ و ربع بود برای کلاس آقای چانگ دیر کرده بود رفتم توحیاط
+آقا ببخشید
$حالت خوبه؟
+بله
$به هر حال بیا شروع میکنیم
.
.
.
بعد تمرین خسته توی اتاق رفتم و خوابیدم
صبح روز بعد روی صندلی سالن نشسته بودم و دست کش بکسمو میبستم
که جیمین اومد و کنارم نشست
×سلام
سرد جواب دادم
+سلام
×من تورو خیلی تحسین میکنم
+چرا
×چون تو خیلی خفنی
×میشه من دوست تو بشم
+نه
×خوب وقتی از اینجا بیرون اومدیم من میتونم دستیار تو بشم هان؟
+گفتم که نه
×خواهش میکنم هر دومون اینجا تنهاییم تو ام الگوی منی بزار زیر دستت باشم هر کاری بگی برات میکنم
+فعلن که الگوت گند زده
بعد بلند شدن و رفتم هنوز از اینکه هانگی رو نکشته بودم از خودم متنفرم بودم ولی سعی میکردم جبرانش کنم پس با خودم احد بستم کلا قلبمو از توی گزینه تصمیم گیری هام پاک کنم
؛نفر اول رز سیاه
از تعجب چشام گشاد شد آنقدر توی یه روز امتیاز آورده بودم که به برتری رسیدم اونم بین ۷۰۰ نفر
لبخندی مغرورانه زدم بعد به اطرفم نگاه کردم هانگی اینطرفا نبود
مدیر سمتم اومد
:رز سیاه برای یه کاری نیازت داریم دنبالم بیا بعد با تعجب دنبالش راه افتادم وارد یه اتاق شدیم کوچیک و با دیوار کرمی که روی صندلی هانگی رو دیدم که به صندلی بسته شده
با تعجب گفتم
+هانگی اینجا چیکار میکنه
؛هانگی بین ما جاسوس بوده اون از کشور کره شمالی اومده اینجا تا تمام کار های ما رو به اونا اطلاعات بده
+چ ..چی
بعد هانگی نیش خندی زد
؛تو که جزو برتر ها شدی برات یه وظیفه داریم که عنوان یک تمرین نگاهش کن باید هانگی رو بکشی
+م..من نمیتونم
؛چرا میتونی
بعد اسلحه رو دستم داد و خودش عقب دایستاد تفنگ رو روی سر هانگی گذاشتم
+تو آدم بدی هستی
٪تو اینکارو نمیکنی
+مم.می کنم
بعد صاف توی چشام خیره شد
٪اراده رو توی چشم هات نمیبینم هنوزم بچه ای فقط تظاهر میکنی
دستم میلرزید ماشه رو آروم فشار دادم و بعد اسلحه رو روی زمین پرت کردم
+نمیتونم
٪گفته بودم
بعد به چهره افسوس بار مدیر نگاه کردم که قطره اشک از چشمم ریخت دوباره همون شدم دوباره همون بچه شدم
سریع از اتاق بیرون اومدم به ساعت نگاه کردم ۷ و ربع بود برای کلاس آقای چانگ دیر کرده بود رفتم توحیاط
+آقا ببخشید
$حالت خوبه؟
+بله
$به هر حال بیا شروع میکنیم
.
.
.
بعد تمرین خسته توی اتاق رفتم و خوابیدم
صبح روز بعد روی صندلی سالن نشسته بودم و دست کش بکسمو میبستم
که جیمین اومد و کنارم نشست
×سلام
سرد جواب دادم
+سلام
×من تورو خیلی تحسین میکنم
+چرا
×چون تو خیلی خفنی
×میشه من دوست تو بشم
+نه
×خوب وقتی از اینجا بیرون اومدیم من میتونم دستیار تو بشم هان؟
+گفتم که نه
×خواهش میکنم هر دومون اینجا تنهاییم تو ام الگوی منی بزار زیر دستت باشم هر کاری بگی برات میکنم
+فعلن که الگوت گند زده
بعد بلند شدن و رفتم هنوز از اینکه هانگی رو نکشته بودم از خودم متنفرم بودم ولی سعی میکردم جبرانش کنم پس با خودم احد بستم کلا قلبمو از توی گزینه تصمیم گیری هام پاک کنم
۲۳.۹k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.