can you love me?
part 1
اسلاید ۲ یونا خواهر کوک
اجوما: یونا جونم من میخوام برم خرید دوست داری تو هم باهام بیای
یونا: الههههههه
اجوما: باشه برو کفشاتو بپوش تا من بیام
یونا: باچه
جونگکوک: امروز هم مثل همیشه کلی کار داشتم تو شرکت به همین دلیل خیلی خسته بودم سویچ ماشینم رو برداشتم و رفتم پایین و به نگهبان دادم و گفتم ماشینم رو بیاره بعدش به سمت خونه حرکت کردم امید وارم باز اون یونا نرینه به اعصابم( بله دیگه این جناب از خواهرشون متنفرن😑)
یونا: اچوما میچه بلام بشتنی بقلی
اجوما: باشه خوشگلم براش یه بستنی خریدم و به سمت خونه حرکت کردیم
یونا: اچوما میچه منو ببلی بالا نگاسی بتشم
اجوما: باشه خوشگلم یونا رو بغل گرفتم بردمش تو اتاقش بعد خودم رفتم پایین تا به کارام برسم مگه این بچه چه گناهی داره که تو کل این دنیا یه برادر داره که اونم ازش متنفره و جز داد زدن و کتک زدن کار دیگه ای انجام نمیده
جونگکوک: رسیدم خونه رفتم بالا تو اتاقم اونقدر خسته بودم که حال هیچ کاری رو نداشتم بعد با کلی زحمت تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم رفتم یکه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم لباسم رو پوشیدم که یکی از خدمتکارا اومد و منو برای شام صدا زد( بعله😐 ایشون اراب زاده هم تشریف دارن )
اجوما: رفتم تو اتاق یونا بغلش کردم اوردمش پایین و بهش غذا دادم جدیدن زود غذا شو میدم تا با جونگکوک سر یه میز نشینن چون میترسم بازم کتکش بزنه دیگه غذای یونا داشت تموم میشد که جونگکوک هم اومد
سلام پسرم
جونگکوک: سلام اجوما
یونا: سلام داداسی
جونگکوک: لعنت به این دختر ایکاش بمیره از دستش خلاص شم* تو ذهنش
اجوما: ام یونا جان بیا بریم بخوابونمت
یونا: باچه
اجوما: یونا رو بغل کردم بردمش خوابوندمش تو تختش که
یونا: اچوما چلا داداسی من دوست نداله
اجوما: دوست داره خوشگلم فقط چون خستس این شکلی میکنه
یونا: واگعا (واقعا)
اجوما: اره عزیزم
یونا: ملسی که گفتی
اجوما: خواهش میکنم برای یونا داستان خوندم بعد که خوابش برد خودمم رفتم پایین میز شام رو تمیز کردم و بعد به سمت اتاقم رفتم( دوستان توجه کنید که توی عمارت در دور دست خونه خدمتکاراس *چی میگم دیوونه شدم 😑 کلا یعنی اگه بمب هم تو عمارت بترکه خدمتکارا بی خبرن)
جونگکوک: یکم تلوزیون دیدم بعد رفتم تو اتاقم تا بخوام و طولی نکشید تا خوابم برد
یونا: چلا الان من اینگد تسنمه ( امید وارم بفهمین چی داره میگه)
الوم از تختم اومدم بیلون و لفتم دلو باز کلدم الوم از پله ها لفتم پایین لفتم تو اسپز خونه و یه لیوان بلداشتم و بلای خودم اب لیختم و یکم اب خولدم وقتی میخواستم لیوانو بزالم سل جاش از دستم افتاد شیتست
جونگکوک: خواب بودم که با صدای شکستن چیزی از جام پریدم اروم از پله ها رفتم پایین که دیدم صدا از اشپز خونه میاد
♡
اسلاید ۲ یونا خواهر کوک
اجوما: یونا جونم من میخوام برم خرید دوست داری تو هم باهام بیای
یونا: الههههههه
اجوما: باشه برو کفشاتو بپوش تا من بیام
یونا: باچه
جونگکوک: امروز هم مثل همیشه کلی کار داشتم تو شرکت به همین دلیل خیلی خسته بودم سویچ ماشینم رو برداشتم و رفتم پایین و به نگهبان دادم و گفتم ماشینم رو بیاره بعدش به سمت خونه حرکت کردم امید وارم باز اون یونا نرینه به اعصابم( بله دیگه این جناب از خواهرشون متنفرن😑)
یونا: اچوما میچه بلام بشتنی بقلی
اجوما: باشه خوشگلم براش یه بستنی خریدم و به سمت خونه حرکت کردیم
یونا: اچوما میچه منو ببلی بالا نگاسی بتشم
اجوما: باشه خوشگلم یونا رو بغل گرفتم بردمش تو اتاقش بعد خودم رفتم پایین تا به کارام برسم مگه این بچه چه گناهی داره که تو کل این دنیا یه برادر داره که اونم ازش متنفره و جز داد زدن و کتک زدن کار دیگه ای انجام نمیده
جونگکوک: رسیدم خونه رفتم بالا تو اتاقم اونقدر خسته بودم که حال هیچ کاری رو نداشتم بعد با کلی زحمت تصمیم گرفتم برم یه دوش بگیرم رفتم یکه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم لباسم رو پوشیدم که یکی از خدمتکارا اومد و منو برای شام صدا زد( بعله😐 ایشون اراب زاده هم تشریف دارن )
اجوما: رفتم تو اتاق یونا بغلش کردم اوردمش پایین و بهش غذا دادم جدیدن زود غذا شو میدم تا با جونگکوک سر یه میز نشینن چون میترسم بازم کتکش بزنه دیگه غذای یونا داشت تموم میشد که جونگکوک هم اومد
سلام پسرم
جونگکوک: سلام اجوما
یونا: سلام داداسی
جونگکوک: لعنت به این دختر ایکاش بمیره از دستش خلاص شم* تو ذهنش
اجوما: ام یونا جان بیا بریم بخوابونمت
یونا: باچه
اجوما: یونا رو بغل کردم بردمش خوابوندمش تو تختش که
یونا: اچوما چلا داداسی من دوست نداله
اجوما: دوست داره خوشگلم فقط چون خستس این شکلی میکنه
یونا: واگعا (واقعا)
اجوما: اره عزیزم
یونا: ملسی که گفتی
اجوما: خواهش میکنم برای یونا داستان خوندم بعد که خوابش برد خودمم رفتم پایین میز شام رو تمیز کردم و بعد به سمت اتاقم رفتم( دوستان توجه کنید که توی عمارت در دور دست خونه خدمتکاراس *چی میگم دیوونه شدم 😑 کلا یعنی اگه بمب هم تو عمارت بترکه خدمتکارا بی خبرن)
جونگکوک: یکم تلوزیون دیدم بعد رفتم تو اتاقم تا بخوام و طولی نکشید تا خوابم برد
یونا: چلا الان من اینگد تسنمه ( امید وارم بفهمین چی داره میگه)
الوم از تختم اومدم بیلون و لفتم دلو باز کلدم الوم از پله ها لفتم پایین لفتم تو اسپز خونه و یه لیوان بلداشتم و بلای خودم اب لیختم و یکم اب خولدم وقتی میخواستم لیوانو بزالم سل جاش از دستم افتاد شیتست
جونگکوک: خواب بودم که با صدای شکستن چیزی از جام پریدم اروم از پله ها رفتم پایین که دیدم صدا از اشپز خونه میاد
♡
۶.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.