گس لایتر/ادامه پارت ۱۴۶
وقتی از جونگکوک جوابی نشنید دستشو روی گردن جونگکوک گذاشت... قدش تا زیر چونه ی جونگکوک بود... لباشو نزدیک برد تا گردنشو ببوسه که جونگکوک از خودش دورش کرد...
بورام از حرکت جونگکوک جا خورد...
بورام: جونگکوکا... میدونم پشت تلفن یکم تند رفتم... داد زدم
جونگکوک: هیچکس... توی کل زندگیم سرم داد نزده... توام نمیتونی
بورام: معذرت میخوام...
مکثی کرد... آب دهنشو قورت داد و گفت: من بهت اعتیاد دارم... ولی تو مدتیه ازم دوری میکنی
جونگکوک: دوری نمیکنم... سرم شلوغه...
تو با یه پسر ۲۰ ساله ی مجرد تو رابطه نیستی... من همسر و بچه دارم... شرکتم هست... طبیعیه که کمتر بتونمببینمت!...
بورام با شنیدن همسر و فرزند از زبون جونگکوک دوباره عصبی شد... ولی چون میدونست جونگکوک هم ازش شاکیه چیزی نگفت...
بورام: باشه... تو راس میگی... پس من دیگه اذیتت نمیکنم... ولی برام یه وقتی بزار.... حتی شده یه ربع در طول روز... فقط بتونم ببینمت
جونگکوک: سعیمو میکنم...
جونگکوک از کنار بورام رد شد و بیرون رفت... سوار ماشینش شد و میخواست حرکت کنه که بایول بهش زنگ زد...
جونگکوک: بله؟
بایول: جونگکوکا... داری میای خونه؟
جونگکوک: آره
بایول: خب... من از یه ساعت پیش منتظرت بودم... فقط خواستم ببینم کی میرسی...
جونگکوک شدیدا عصبی بود... دستشو که روی فرمون بود محکم فشار داد... طوری که انگشتاش درد گرفت... چشماشو روی هم فشار داد... بعد از چن ثانیه... آروم گفت:
نیم ساعت دیگه خونم
بایول: باشه...
گوشیو قطع کرد... و با خشم محکم روی صندلی کنارش انداختش...
بورام از حرکت جونگکوک جا خورد...
بورام: جونگکوکا... میدونم پشت تلفن یکم تند رفتم... داد زدم
جونگکوک: هیچکس... توی کل زندگیم سرم داد نزده... توام نمیتونی
بورام: معذرت میخوام...
مکثی کرد... آب دهنشو قورت داد و گفت: من بهت اعتیاد دارم... ولی تو مدتیه ازم دوری میکنی
جونگکوک: دوری نمیکنم... سرم شلوغه...
تو با یه پسر ۲۰ ساله ی مجرد تو رابطه نیستی... من همسر و بچه دارم... شرکتم هست... طبیعیه که کمتر بتونمببینمت!...
بورام با شنیدن همسر و فرزند از زبون جونگکوک دوباره عصبی شد... ولی چون میدونست جونگکوک هم ازش شاکیه چیزی نگفت...
بورام: باشه... تو راس میگی... پس من دیگه اذیتت نمیکنم... ولی برام یه وقتی بزار.... حتی شده یه ربع در طول روز... فقط بتونم ببینمت
جونگکوک: سعیمو میکنم...
جونگکوک از کنار بورام رد شد و بیرون رفت... سوار ماشینش شد و میخواست حرکت کنه که بایول بهش زنگ زد...
جونگکوک: بله؟
بایول: جونگکوکا... داری میای خونه؟
جونگکوک: آره
بایول: خب... من از یه ساعت پیش منتظرت بودم... فقط خواستم ببینم کی میرسی...
جونگکوک شدیدا عصبی بود... دستشو که روی فرمون بود محکم فشار داد... طوری که انگشتاش درد گرفت... چشماشو روی هم فشار داد... بعد از چن ثانیه... آروم گفت:
نیم ساعت دیگه خونم
بایول: باشه...
گوشیو قطع کرد... و با خشم محکم روی صندلی کنارش انداختش...
۱۸.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.