مردی صاحب اسبی میشه
مردی صاحب اسبی میشه
بعد چنوقت اسب مریض میشه
مرد هروز میره
درِ طویله رو باز میکنه میبینه اسب هنوز مریضه و از جاش بلند نشده
همونطور که داره از طویله خارج میشه با خودش میگه؛
خدایا چیکار کنم این اسب خوب نمیشه چاره ای دیگه ندارم فردا سرش رو میبُرَم
تو طویله کنار اسب یه بز هم بود
بز به اسب میگه ؛صاحبمون وقتی داشت میرفت زیر لبش گفت اگه فردا اسب خوب نشه سرش رو میبُرَم
از اسب خواهش میکنه هر طور که شده به هرسختی که هست
از جاش بلند بشه و سرپا بایسته
که صاحبشون اسب رو نکُشه
اسب قبول میکنه
فردا مرد که وارد طویله میشه میبینه اسب از جاش بلند شده و سرپا ایستاده
میگه؛ خدایا شکرت عجب معجزه ای کردی
چطور این اسب بلند شده
و با خوشحالی میگه بخاطر اسبم که سلامتی شو بدست اورده
من فردا بُز رو قربونی میکنم
Gladiator..
بعد چنوقت اسب مریض میشه
مرد هروز میره
درِ طویله رو باز میکنه میبینه اسب هنوز مریضه و از جاش بلند نشده
همونطور که داره از طویله خارج میشه با خودش میگه؛
خدایا چیکار کنم این اسب خوب نمیشه چاره ای دیگه ندارم فردا سرش رو میبُرَم
تو طویله کنار اسب یه بز هم بود
بز به اسب میگه ؛صاحبمون وقتی داشت میرفت زیر لبش گفت اگه فردا اسب خوب نشه سرش رو میبُرَم
از اسب خواهش میکنه هر طور که شده به هرسختی که هست
از جاش بلند بشه و سرپا بایسته
که صاحبشون اسب رو نکُشه
اسب قبول میکنه
فردا مرد که وارد طویله میشه میبینه اسب از جاش بلند شده و سرپا ایستاده
میگه؛ خدایا شکرت عجب معجزه ای کردی
چطور این اسب بلند شده
و با خوشحالی میگه بخاطر اسبم که سلامتی شو بدست اورده
من فردا بُز رو قربونی میکنم
Gladiator..
۳۳۰
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.