فیک : یتیم
part : 5
اومدم برم جلو که...
برگشت سمت من چشماش بسته بود و فهمیدم که خوابه رفتم لباسم رو عوض کردم و رو تخت کنارش دراز کشیدم پشتش به من بود اخه این چرا انقدر جذابه واقعا 16 سالشه دلم میخواست بغلش کنم ولی نمیتونستم بعد کلی کلنجار رفتن با خودم کمرش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم
بیشتر به خودم چسبوندمشو از کمر بغلش کرده بودم خودمم چشمام گرم شد و کمکم خوابم برد
ویو صبح ساعت 7
+ : بیدار شدم دیدم بابا بغلم کرده دلم نمیومد بیدارش کنم ولی داشتم خفه میشدم
+ : ب... بابا
_ : ...
+ : بابا
_ : ...
+ : باباااااا
_ : دردددددد
+ : بابا جون خفه شدم میشه از روم پاشی
_ : چی منـ... هوفی کشیدم و خودمو کشیدم اونور تر
+ : اخییییییی
_ : ...
+ : بابا
_ : ها
+ : صبحونه درست کنم
_ : چمدونم
+ : پس درست میکنم بلند شدم از رو تخت رفتم پایین رفتم دستشویی دست و صورتم رو شستم مسواکم زدم رفتم طبقه پایین رفتم تو اشپزخونه در یخچال رو باز کردم پنیر*شیر*نون*کره*عسل*انواع مربا*تخم مرغ و... همه رو دراوردم چیدم رو میز تخم مرغم سرخ کردم و ریختم تو بشقاب و بابا رو صدا کردم
+ : بابااا
+ : بااااباااااا
هوف حتما خوابیده
کوک ویو
وقتی ات رفت از رو تخت بلند شدم رفتم حموم یه دوش گرفتم یه شلوارک با تیشرت پوشیدم دیدم ات داره صدام میکنه گفتم
_ : بلهههه
+ : بابا جون بیا پایین صبحونه امادست
_ : الان میام رفتم پایین دیدم ات نشسته رو صندلی و منتظر منه به میز نگاه کردم
یا خود خدا همشو این فسقله چیده
رفتم نشستم سر میز
+ : بابا جون بخور ببین چطور شده( پاچه خوار یه میز چیدی دیگه 😐 )
_ : یه لقمه خوردم ( بابا میز چیده تخم مرغ درست کرده دیگه ودف 😐🔪 )
_ : اوم خوش مزست
+ : حیحی
ویو بعد صبحونه
_ : اخیش
+ : بابا
_ : هوم
+ : حوصلم سر رفته
_ : خوب...
+ : میشه بریم بیرون
_ : برو اماده شو
+ : اخجون باشه
_ : عا راستی لباس دیروزیه رو نپوش
+ : چرا
_ : گفتم نپوش یه شلوارک مشکی زنونه دارم فکر کنم یه تیشرتی چیزیم روش بود تو کمدمه برو اون رو بپوش بیا
+ : چشم
+ : ات رفت پوشید اومد که...
شرط پارت بعد : فالووراش 308 شه
@jjjjjk
اومدم برم جلو که...
برگشت سمت من چشماش بسته بود و فهمیدم که خوابه رفتم لباسم رو عوض کردم و رو تخت کنارش دراز کشیدم پشتش به من بود اخه این چرا انقدر جذابه واقعا 16 سالشه دلم میخواست بغلش کنم ولی نمیتونستم بعد کلی کلنجار رفتن با خودم کمرش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم
بیشتر به خودم چسبوندمشو از کمر بغلش کرده بودم خودمم چشمام گرم شد و کمکم خوابم برد
ویو صبح ساعت 7
+ : بیدار شدم دیدم بابا بغلم کرده دلم نمیومد بیدارش کنم ولی داشتم خفه میشدم
+ : ب... بابا
_ : ...
+ : بابا
_ : ...
+ : باباااااا
_ : دردددددد
+ : بابا جون خفه شدم میشه از روم پاشی
_ : چی منـ... هوفی کشیدم و خودمو کشیدم اونور تر
+ : اخییییییی
_ : ...
+ : بابا
_ : ها
+ : صبحونه درست کنم
_ : چمدونم
+ : پس درست میکنم بلند شدم از رو تخت رفتم پایین رفتم دستشویی دست و صورتم رو شستم مسواکم زدم رفتم طبقه پایین رفتم تو اشپزخونه در یخچال رو باز کردم پنیر*شیر*نون*کره*عسل*انواع مربا*تخم مرغ و... همه رو دراوردم چیدم رو میز تخم مرغم سرخ کردم و ریختم تو بشقاب و بابا رو صدا کردم
+ : بابااا
+ : بااااباااااا
هوف حتما خوابیده
کوک ویو
وقتی ات رفت از رو تخت بلند شدم رفتم حموم یه دوش گرفتم یه شلوارک با تیشرت پوشیدم دیدم ات داره صدام میکنه گفتم
_ : بلهههه
+ : بابا جون بیا پایین صبحونه امادست
_ : الان میام رفتم پایین دیدم ات نشسته رو صندلی و منتظر منه به میز نگاه کردم
یا خود خدا همشو این فسقله چیده
رفتم نشستم سر میز
+ : بابا جون بخور ببین چطور شده( پاچه خوار یه میز چیدی دیگه 😐 )
_ : یه لقمه خوردم ( بابا میز چیده تخم مرغ درست کرده دیگه ودف 😐🔪 )
_ : اوم خوش مزست
+ : حیحی
ویو بعد صبحونه
_ : اخیش
+ : بابا
_ : هوم
+ : حوصلم سر رفته
_ : خوب...
+ : میشه بریم بیرون
_ : برو اماده شو
+ : اخجون باشه
_ : عا راستی لباس دیروزیه رو نپوش
+ : چرا
_ : گفتم نپوش یه شلوارک مشکی زنونه دارم فکر کنم یه تیشرتی چیزیم روش بود تو کمدمه برو اون رو بپوش بیا
+ : چشم
+ : ات رفت پوشید اومد که...
شرط پارت بعد : فالووراش 308 شه
@jjjjjk
۱۹.۲k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.