ازدواج اجباری پارت ۷۹
#ازدواج_اجباری
پارت 79
ات چیزی نگفت
ات و جیمین خوابیدن
ات زد به کمر جیمین
هوی پدسگگ بیداری ..
جیمین : چی زر میزنی
ات :یه سوال بپرسم
جیمین بپرس
ات :
میخام خودکشی کنم ولی نمیخام بمیرم
جیمین :
ببین میکپی سرجات
یا همینجا می..کنمت
که بچت سقط بشه
ات : شب بخیررر
ات و جیمین خوابیدن
ویو ات :
صبح شده بود
از خواب پاشدم
به صورت قشنگش نگاه کردم
ولی خوب ..
اون منو دوست نداشت ..
به صورتش خیره شدم..
جیمین : چیزی هست رو صورتم
کهنگاش میکنی ..
ات : زیبایی هست
جیمین : ولمونکن بابا
ویو ات : پاشدم
صبحونه درست کردم
صبحونه مورد علاقه جیمینم درست کردم
بیدارش کردم
ات : جیمین
جیمیینن
جیمینن پاشوو صبحونههه
جیمین : باشه
برو امدم
ات : پس بیایی هاا
ات رفت سر میز صبحونه نشست
منتظر جیمین شد
ات : عهه اومدی؟
جیمین : ارهه
مرسی بخاطر صبحونه
ات :
کاری نکردم
فقط میتونی منو ببری سونوگرافی
جیمین : الان وقت دارم
میتونی اماده شی بریم ؟
ات :
اهوم
میرماماده شم
جیمین : اوکیه
ات اماده شد
و جیمینم اماده شد
سوار ماشین شدن
ات : همینجاست رسیدیم ..!
جیمین : باشه تو برو منم میام
ات : پس جلوی در ازمایشگاه منتظرتم
جیمین : باشه..
ویو ات :
منتظر جیمین بودم
که با صحنه ای که دیدم
احساس کردم کل زندگیم نابود شد ..!
جیمین با یه ماشین تصادف کرد ...
همه دور و برش جمع شده بودن
ات : ج..ج...جیمین
پارت 79
ات چیزی نگفت
ات و جیمین خوابیدن
ات زد به کمر جیمین
هوی پدسگگ بیداری ..
جیمین : چی زر میزنی
ات :یه سوال بپرسم
جیمین بپرس
ات :
میخام خودکشی کنم ولی نمیخام بمیرم
جیمین :
ببین میکپی سرجات
یا همینجا می..کنمت
که بچت سقط بشه
ات : شب بخیررر
ات و جیمین خوابیدن
ویو ات :
صبح شده بود
از خواب پاشدم
به صورت قشنگش نگاه کردم
ولی خوب ..
اون منو دوست نداشت ..
به صورتش خیره شدم..
جیمین : چیزی هست رو صورتم
کهنگاش میکنی ..
ات : زیبایی هست
جیمین : ولمونکن بابا
ویو ات : پاشدم
صبحونه درست کردم
صبحونه مورد علاقه جیمینم درست کردم
بیدارش کردم
ات : جیمین
جیمیینن
جیمینن پاشوو صبحونههه
جیمین : باشه
برو امدم
ات : پس بیایی هاا
ات رفت سر میز صبحونه نشست
منتظر جیمین شد
ات : عهه اومدی؟
جیمین : ارهه
مرسی بخاطر صبحونه
ات :
کاری نکردم
فقط میتونی منو ببری سونوگرافی
جیمین : الان وقت دارم
میتونی اماده شی بریم ؟
ات :
اهوم
میرماماده شم
جیمین : اوکیه
ات اماده شد
و جیمینم اماده شد
سوار ماشین شدن
ات : همینجاست رسیدیم ..!
جیمین : باشه تو برو منم میام
ات : پس جلوی در ازمایشگاه منتظرتم
جیمین : باشه..
ویو ات :
منتظر جیمین بودم
که با صحنه ای که دیدم
احساس کردم کل زندگیم نابود شد ..!
جیمین با یه ماشین تصادف کرد ...
همه دور و برش جمع شده بودن
ات : ج..ج...جیمین
۱۵.۹k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.