eternal love
پارت ۳
یون سوک: فلیکس ، با هیونجین برو تو حیاط. اونجا باهم حرف بزنید.
فلیکس: باشه.
فلیکس بلند شد و هیونجین هم با حرص پاشد و دنبالش رفت. فلیکس به سمت صندلی هایی که ته حیاط بود رفت.
ویو هیونجین
واقعا نمیدونم چرا اینجام. میتونستم یه بهونه جور کنم که باهاشون نیام.
ویو فلیکس
کاش یکی از دوستام بودن که مثل همیشه میرفتم پیششون.
البته ما قرار نیست باهم حرفی بزنیم!
به سپت صندلی ها رفتن و دور از هم نشستن.
هیونجین گوشیشو از تو جیبش برداشت و باهاش مشغول شد. فلیکس هم کمی بعد گوشیشو در اورد.
۱ ساعت گذشته بود. خانواده هاشون هنوز درگیر صحبت کردن بودن. اون دوتا هم ده واقعا خستشون شده بود. شاید باید باهم حرف میزدن.
ویو هیونجین
واقعا شب مزخرفیه. الان چیکار کنم. باهاش حرف بزنم؟ خب چی بگم اصن؟
ویو فلیکس
خستمهه. چیکار کنم؟ باهاش حرف بزنم؟ باشه ولی چی بگممم؟ بیخیال اروم باش.
فلیکس: اسما هیونجین بود درسته؟
هیونجین: اره. توهم فلیکس؟
چه صدایی!
فلیکس: اره.
حس میکنم اونم مثل من مجبور شده اینجا باشه.
ویو هیونجین
خوبه سر بحثو شروع کرد.
هیونجین: تو هم مثل من مجبور شدی که اینجا باشی؟
فلیکس: اره. اکثرا تو اتاقم و بیرون نمیام و فقط حرفاشون رو میشنوم.
هیونجین: آه منم. هیچوقت باهاشون نمیرم همش یه بهونه جور میکنم.
فلیکس: پس مثل همیم!
هیونجین: فکر میکنم خانوادههامون نقشه کشیده بودن که فقط مارو باهم اشنا کنن. چون مامانم بهم گفت امشب باید حتما بیای.
فلیکس: فک کنم. مامان منم گفت امشب حتما باید بیای بیرون و جایی نری.
یون سوک: فلیکس ، با هیونجین برو تو حیاط. اونجا باهم حرف بزنید.
فلیکس: باشه.
فلیکس بلند شد و هیونجین هم با حرص پاشد و دنبالش رفت. فلیکس به سمت صندلی هایی که ته حیاط بود رفت.
ویو هیونجین
واقعا نمیدونم چرا اینجام. میتونستم یه بهونه جور کنم که باهاشون نیام.
ویو فلیکس
کاش یکی از دوستام بودن که مثل همیشه میرفتم پیششون.
البته ما قرار نیست باهم حرفی بزنیم!
به سپت صندلی ها رفتن و دور از هم نشستن.
هیونجین گوشیشو از تو جیبش برداشت و باهاش مشغول شد. فلیکس هم کمی بعد گوشیشو در اورد.
۱ ساعت گذشته بود. خانواده هاشون هنوز درگیر صحبت کردن بودن. اون دوتا هم ده واقعا خستشون شده بود. شاید باید باهم حرف میزدن.
ویو هیونجین
واقعا شب مزخرفیه. الان چیکار کنم. باهاش حرف بزنم؟ خب چی بگم اصن؟
ویو فلیکس
خستمهه. چیکار کنم؟ باهاش حرف بزنم؟ باشه ولی چی بگممم؟ بیخیال اروم باش.
فلیکس: اسما هیونجین بود درسته؟
هیونجین: اره. توهم فلیکس؟
چه صدایی!
فلیکس: اره.
حس میکنم اونم مثل من مجبور شده اینجا باشه.
ویو هیونجین
خوبه سر بحثو شروع کرد.
هیونجین: تو هم مثل من مجبور شدی که اینجا باشی؟
فلیکس: اره. اکثرا تو اتاقم و بیرون نمیام و فقط حرفاشون رو میشنوم.
هیونجین: آه منم. هیچوقت باهاشون نمیرم همش یه بهونه جور میکنم.
فلیکس: پس مثل همیم!
هیونجین: فکر میکنم خانوادههامون نقشه کشیده بودن که فقط مارو باهم اشنا کنن. چون مامانم بهم گفت امشب باید حتما بیای.
فلیکس: فک کنم. مامان منم گفت امشب حتما باید بیای بیرون و جایی نری.
۶.۰k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.