داستان درون و بیرون (پارت ³⁹)
داستان درون و بیرون (پارت ³⁹)
🔵🌌💙🌌💙🌌💙🌌🔵
دارک بود. سریع از پنجره اومد تو و بغلم کرد. گفت:(خوبی؟) لکه ی دستم رو نگاه کرد؛ تغییری نکرده بود. نفس عمیقی کشید، گفت:(اون رباتای شهر حواسمون رو پرت کردن که بیان سمت تو!) گفتم:(اونا چرا منو میخوان؟!) سکوت کرد. دستمو گرفت و بردم تو اتاق. بهش نگاه کردم، سرشو انداخت پایین. گفت:(بیشتر مواظب خودت باش!) اینو گفت و رفت. واقعا اون چرا بهم کمک میکنه؟! تا سرم رو بالشت رفت خوابم برد. جوری که نفهمیدم که تام و زنش و سونیک و شدو و ناکلز و تیلز اومدن
ادامه دارد...
#کمیک#رمان#داستان#سونیک#شدو#ناکلز#تیلز
🔵🌌💙🌌💙🌌💙🌌🔵
دارک بود. سریع از پنجره اومد تو و بغلم کرد. گفت:(خوبی؟) لکه ی دستم رو نگاه کرد؛ تغییری نکرده بود. نفس عمیقی کشید، گفت:(اون رباتای شهر حواسمون رو پرت کردن که بیان سمت تو!) گفتم:(اونا چرا منو میخوان؟!) سکوت کرد. دستمو گرفت و بردم تو اتاق. بهش نگاه کردم، سرشو انداخت پایین. گفت:(بیشتر مواظب خودت باش!) اینو گفت و رفت. واقعا اون چرا بهم کمک میکنه؟! تا سرم رو بالشت رفت خوابم برد. جوری که نفهمیدم که تام و زنش و سونیک و شدو و ناکلز و تیلز اومدن
ادامه دارد...
#کمیک#رمان#داستان#سونیک#شدو#ناکلز#تیلز
۳.۰k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.