روزی روزگاری عشق ... part 30 ... فصل 2
ساعت ها میگذشت هر دو در حال گریه بودن یکی برای حال خراب پسرش و خاطرات خوبی که باهاش گذرونده بود
و دیگری برای کسی که مال اون نبود
گریه هایشان هر لحظه شدید و شدید تر میشدن
دم دمای صبح بود
از شدت گریه دیگه توانی نداشتن هر دو داشتن از حال میرفتن
مادر که دیگه از کارش مطمئن بود اروم بلند شد و سمت پسرش رفت
با احتیاط بلندش کرد و سمت مبل رفتن
مامانش : میدونم خوابت نمیبره اما فقط یکم دراز بکش
پسر که دیگه حال حرف زدن نداشت فقط سرشو به معنی باشه تکون داد و اروم روی پای مادرش فرود اومد
ناخواسته با نوازش های مادرش مهمون خواب شد
الان دیگه ظهر شده بود اما تمام عمارت در سکوت بود حتی یه صدای تق کوچیک هم نمیومد
مادر از وقتی بیدار شد همه رو تحدید کرد و بهشون تذکر داد اگه حتی یه صدای قدم اروم هم بشنوه همه رو بدبخت میکنه
همه از ترسشون هیچ حرکتی نمیکردن و انگار مجسمه بودن
تمام اشپز ها و خدمت کار ها روی مبل یا روی زمین نشسته بودن
تنها کسی که توی اشپز خونه بود مادر تهیونگ بود داشت براش غذای مورد علاقشو درست میکرد
خودشو برای هر چیزی آماده کرده بود میدونست الان پسرش در موقعیتی نیست که عادی یا اروم برخورد کنه
سمش رفت و با بوسه ی ارومی روی پیشونیش اونو بیدار کرد
اولش یکم گیج بود اما وقتی این همه آدم جلوش دید از تعجب چشماش گرد شد
تهیونگ : شما اینجا چیکار میکنید ؟ * خواب آلود
... : قربان مادر شما همه ی م ...
با نگاه ترسناک اون زن به خودش اومد و حرفشو خورد
تهیونگ : داشتی میگفتی ادامشو بگو
... : مادر ... شما ... همه ی مارو تهدید و مجبور کرده که کار نکنیم و یک جا اروم و بی سر و صدا بشینیم
تهیونگ : چرا؟
... : تا شما بیدار نشید
تهیونگ : اها * تعجب
برای همه عجیب بود ... کسی که تا چند ساعت پیش حتی تو خوابم داشت گریه میکرد الان عادی داشت ازشون سوال میپرسید
...
لایک : ۱۵
کامنت : ۷
ببخشید یکم یه حالی شد فردا براتون بهتر مینویسم
فردا یه چند ساعتی نیستم
ولی وقتی اومدم تا شبش براتون ۴ تا پارت میزارم
و دیگری برای کسی که مال اون نبود
گریه هایشان هر لحظه شدید و شدید تر میشدن
دم دمای صبح بود
از شدت گریه دیگه توانی نداشتن هر دو داشتن از حال میرفتن
مادر که دیگه از کارش مطمئن بود اروم بلند شد و سمت پسرش رفت
با احتیاط بلندش کرد و سمت مبل رفتن
مامانش : میدونم خوابت نمیبره اما فقط یکم دراز بکش
پسر که دیگه حال حرف زدن نداشت فقط سرشو به معنی باشه تکون داد و اروم روی پای مادرش فرود اومد
ناخواسته با نوازش های مادرش مهمون خواب شد
الان دیگه ظهر شده بود اما تمام عمارت در سکوت بود حتی یه صدای تق کوچیک هم نمیومد
مادر از وقتی بیدار شد همه رو تحدید کرد و بهشون تذکر داد اگه حتی یه صدای قدم اروم هم بشنوه همه رو بدبخت میکنه
همه از ترسشون هیچ حرکتی نمیکردن و انگار مجسمه بودن
تمام اشپز ها و خدمت کار ها روی مبل یا روی زمین نشسته بودن
تنها کسی که توی اشپز خونه بود مادر تهیونگ بود داشت براش غذای مورد علاقشو درست میکرد
خودشو برای هر چیزی آماده کرده بود میدونست الان پسرش در موقعیتی نیست که عادی یا اروم برخورد کنه
سمش رفت و با بوسه ی ارومی روی پیشونیش اونو بیدار کرد
اولش یکم گیج بود اما وقتی این همه آدم جلوش دید از تعجب چشماش گرد شد
تهیونگ : شما اینجا چیکار میکنید ؟ * خواب آلود
... : قربان مادر شما همه ی م ...
با نگاه ترسناک اون زن به خودش اومد و حرفشو خورد
تهیونگ : داشتی میگفتی ادامشو بگو
... : مادر ... شما ... همه ی مارو تهدید و مجبور کرده که کار نکنیم و یک جا اروم و بی سر و صدا بشینیم
تهیونگ : چرا؟
... : تا شما بیدار نشید
تهیونگ : اها * تعجب
برای همه عجیب بود ... کسی که تا چند ساعت پیش حتی تو خوابم داشت گریه میکرد الان عادی داشت ازشون سوال میپرسید
...
لایک : ۱۵
کامنت : ۷
ببخشید یکم یه حالی شد فردا براتون بهتر مینویسم
فردا یه چند ساعتی نیستم
ولی وقتی اومدم تا شبش براتون ۴ تا پارت میزارم
۷.۹k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.