کوک من p34
کوک ویو
داشتم با اعضا دنسی که قراره تو کنسرت بریم و تمرین میکردم چون فردا کنسرت داشتم
که یهو یه پیامی برام اومد
دیدم یه شخص ناشناس یه عکس برام فرستاده ، رفتم ویدیو رو باز کردم و با چیزی که دیدم خشکم زد
وی: کوک ، چی شد؟
جیهوپ: کوکککککک
جین: کوک حالت خوبه؟
کوک: ات..ات......ات(با لکنت زبون)
وی: ات چییی؟
تهیونگ رفت سمت کوک و عکسی که اون مرد فرستاده بود رو دید
وی: سریع آماده شو با هم بریم سئول
یونگی: چرا کجا کی؟
آر ام: حق ندارید برید فردا شب کنسرت داریم
وی: هیونگ لطفا ، ما تا فردا برمیگردیم، کار خیلی ضروری پیش اومده
و ناگهان کوک تکون خورد و از سالن رفت بیرون و تهیونگ هم سریع همراهش رفت
کوک نشست توی ماشین و با سرعت زیاد رانندگی میکرد
۱ ساعت بعد
تهیونگ زنگ زد یه یکی از رفیق های هکرش و گفت رد اون شماره رو بزنه و بعد از ۵ دقیقه آدرس رو فرستاد
وی: ات رو بردن توی کارخونه ی متروکه
کوک رسیده به کارخونه سریع پیاده و به تهیونگ گفت
کوک: تو ماشین بمون و زنگ بزن به تمام بادیگارد ها و بهشون بگو همراه خودشون اسلحه بیارن
وی: باشه
کوک رفت توی کارخونه و چشمش خورد به یه اتاق ورود ممنوع سریع دوید و در اتاق رو با لگد باز کرد و با جسم بی جون ات مواجه شد تا خواست بره نزدیک ات یه چیز سفت به پشت سرش ضربه خورد و بیهوش شد
کوک ویو
چشمامو باز کردم و دیدم توی یه اتاقم و با زنجیر به یه صندلی بسته شده بودم ، سعی کردم دستامو آزاد کنم ولی نمیشد که ناگهان در باز شد و دیدم جونگ هو ، دشمن خونیم وارد اتاق شد و شروع کرد به قح قح خندیدن
کوک: عوضی ات رو آزاد کن بره(با داد)
جونگ هو: چرا میخوای آزاد بشه؟
کوک: عوضی، چون میدونی عاشق همین این کار رو میکنی
جونگ هو: اما اون دیگه دوست نداره (پوزخند)
کوک: چرت و پرت نگو حرومزاده
جونگ هو: اشکال نداره اگه باور نمیکنی بهت مدرک نشون میدم
که یهو گوشیش رو در میاره و یه ویسی رو پخش میکنه
ات ویو
.........
ادامه دارد 🌈
داشتم با اعضا دنسی که قراره تو کنسرت بریم و تمرین میکردم چون فردا کنسرت داشتم
که یهو یه پیامی برام اومد
دیدم یه شخص ناشناس یه عکس برام فرستاده ، رفتم ویدیو رو باز کردم و با چیزی که دیدم خشکم زد
وی: کوک ، چی شد؟
جیهوپ: کوکککککک
جین: کوک حالت خوبه؟
کوک: ات..ات......ات(با لکنت زبون)
وی: ات چییی؟
تهیونگ رفت سمت کوک و عکسی که اون مرد فرستاده بود رو دید
وی: سریع آماده شو با هم بریم سئول
یونگی: چرا کجا کی؟
آر ام: حق ندارید برید فردا شب کنسرت داریم
وی: هیونگ لطفا ، ما تا فردا برمیگردیم، کار خیلی ضروری پیش اومده
و ناگهان کوک تکون خورد و از سالن رفت بیرون و تهیونگ هم سریع همراهش رفت
کوک نشست توی ماشین و با سرعت زیاد رانندگی میکرد
۱ ساعت بعد
تهیونگ زنگ زد یه یکی از رفیق های هکرش و گفت رد اون شماره رو بزنه و بعد از ۵ دقیقه آدرس رو فرستاد
وی: ات رو بردن توی کارخونه ی متروکه
کوک رسیده به کارخونه سریع پیاده و به تهیونگ گفت
کوک: تو ماشین بمون و زنگ بزن به تمام بادیگارد ها و بهشون بگو همراه خودشون اسلحه بیارن
وی: باشه
کوک رفت توی کارخونه و چشمش خورد به یه اتاق ورود ممنوع سریع دوید و در اتاق رو با لگد باز کرد و با جسم بی جون ات مواجه شد تا خواست بره نزدیک ات یه چیز سفت به پشت سرش ضربه خورد و بیهوش شد
کوک ویو
چشمامو باز کردم و دیدم توی یه اتاقم و با زنجیر به یه صندلی بسته شده بودم ، سعی کردم دستامو آزاد کنم ولی نمیشد که ناگهان در باز شد و دیدم جونگ هو ، دشمن خونیم وارد اتاق شد و شروع کرد به قح قح خندیدن
کوک: عوضی ات رو آزاد کن بره(با داد)
جونگ هو: چرا میخوای آزاد بشه؟
کوک: عوضی، چون میدونی عاشق همین این کار رو میکنی
جونگ هو: اما اون دیگه دوست نداره (پوزخند)
کوک: چرت و پرت نگو حرومزاده
جونگ هو: اشکال نداره اگه باور نمیکنی بهت مدرک نشون میدم
که یهو گوشیش رو در میاره و یه ویسی رو پخش میکنه
ات ویو
.........
ادامه دارد 🌈
۵.۱k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.