❥𝐩𝐚𝐫𝐭/12 *دردعشق *
یونگی کتش رو دراورد و پرت کرد روی مبل داشت دکمه سر آستيناشو باز میکرد فهمیدم قصدش چیه
بدو سمت اتاق خوابم رفتم و در رو قفل کردم الان بیاید چکارمیکرد
به پلیس زنگ بزنم... مامان و بابام....
کیی آخه.....
یه دفعه یاد کورپس افتادم خیلی نباید از اینجا دور شده باشه.... درسته من قبلا زنش بودم اما دیگه نیستم... اون نمیتونست بهم تجاوز کنه
گوشیم با عجله از کیفم بیرون اوردم اینقدر هول بودم ترسیده بودم که دوبار مخاطبینم رو دور زدم بلاخره پیداش کردم
خواستم شمارشو بگیرم که یونگی با لگد در رو باز کرد به طرفم امد گوشی رو گرفت و یه گوشه انداخت خواستم فرار کنم و به طرف در دویدم اما از پشت گرفتم هرچی جیغ میزدم فایده نداشت
انداختم روی تخت کمر بندش و باز کرد و دستامو به تاج تخت بست با تمام وجود جیغ میزدم، لباسم و پاره کرد و با تیکه ی از اون دهنمو بست
بازم جیغ میزدم اما زیر اون پارچه خفه میشدن لباس هامو پاره کرد
به گردنم حمله کرد و محکم مک میزد اشک میریختم خفه جیغ میزدم بدون اهمیت بهم کارش و میکرد... این یونگی اون پیشی کوچولوی مظلوم من نبود....
صدای هق هق هام جیغ هام با درد فجيعی توی پایین تنم خفه شدن و نفیم حبس شد
اون رسما بهم تجاوز کرد....
نمیدونم چقدر گذشته بود که توم خالی شد و ازم جارج شد دستامو دهنمو باز کرد بی جون روی تخت افتادم بدون هیچ حرفی بدون هیچ کاری ولم کرد لباساش و پوسید و رفت.... با ملافه خودمو پوشوندم مثل جنین توی خودم جم شدم از درد قلبم از دردی که الان کشیدم و ادامه داشت از ظلمی که این دنیا بهم میکرد
از هوای ناپاک این دنیا از هر لحظه بدی ظلمت اشک میریختم
***
چند رو گذشت من هنوز تو شوک این اتفاق لعنتی بودم حالم اصلا خوب نبود کارم فقط گریه کردن بود غذای درستی هم نمیخوردم.. خیلی ضعیف شده بودم
هیچا نمیرفتم و هیچی برام مهم نبود لیندا و کورپس برام از شرکت خبر میوردن یونگی هم غیبش زده و اصلا شرکت نرفته
بعضی واقعا عقل ندارن دیونه ان منم دقيقا جزعشون بودم با اینه همه بلایی سرم اورده بازم نگرانش بودم که کدوم گوریه
بدو سمت اتاق خوابم رفتم و در رو قفل کردم الان بیاید چکارمیکرد
به پلیس زنگ بزنم... مامان و بابام....
کیی آخه.....
یه دفعه یاد کورپس افتادم خیلی نباید از اینجا دور شده باشه.... درسته من قبلا زنش بودم اما دیگه نیستم... اون نمیتونست بهم تجاوز کنه
گوشیم با عجله از کیفم بیرون اوردم اینقدر هول بودم ترسیده بودم که دوبار مخاطبینم رو دور زدم بلاخره پیداش کردم
خواستم شمارشو بگیرم که یونگی با لگد در رو باز کرد به طرفم امد گوشی رو گرفت و یه گوشه انداخت خواستم فرار کنم و به طرف در دویدم اما از پشت گرفتم هرچی جیغ میزدم فایده نداشت
انداختم روی تخت کمر بندش و باز کرد و دستامو به تاج تخت بست با تمام وجود جیغ میزدم، لباسم و پاره کرد و با تیکه ی از اون دهنمو بست
بازم جیغ میزدم اما زیر اون پارچه خفه میشدن لباس هامو پاره کرد
به گردنم حمله کرد و محکم مک میزد اشک میریختم خفه جیغ میزدم بدون اهمیت بهم کارش و میکرد... این یونگی اون پیشی کوچولوی مظلوم من نبود....
صدای هق هق هام جیغ هام با درد فجيعی توی پایین تنم خفه شدن و نفیم حبس شد
اون رسما بهم تجاوز کرد....
نمیدونم چقدر گذشته بود که توم خالی شد و ازم جارج شد دستامو دهنمو باز کرد بی جون روی تخت افتادم بدون هیچ حرفی بدون هیچ کاری ولم کرد لباساش و پوسید و رفت.... با ملافه خودمو پوشوندم مثل جنین توی خودم جم شدم از درد قلبم از دردی که الان کشیدم و ادامه داشت از ظلمی که این دنیا بهم میکرد
از هوای ناپاک این دنیا از هر لحظه بدی ظلمت اشک میریختم
***
چند رو گذشت من هنوز تو شوک این اتفاق لعنتی بودم حالم اصلا خوب نبود کارم فقط گریه کردن بود غذای درستی هم نمیخوردم.. خیلی ضعیف شده بودم
هیچا نمیرفتم و هیچی برام مهم نبود لیندا و کورپس برام از شرکت خبر میوردن یونگی هم غیبش زده و اصلا شرکت نرفته
بعضی واقعا عقل ندارن دیونه ان منم دقيقا جزعشون بودم با اینه همه بلایی سرم اورده بازم نگرانش بودم که کدوم گوریه
۹۴.۴k
۰۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.