P2
P2
= بس کن هیونجین چون دوست دارم دلیل نمیشه با احساساتم بازی کنی و هر رفتاری رو بکنی تو حق اینو نداری داغونم کنی
برای اروم کردنت هردو دستتو گرفت تو دستش و محکم فشارشون داد
_ صبر کن و به حرف هام گوش بده ! خانم یو بزور خودش رو بهم چسبوند و اصلا نمیدونم چجوری فیلم و عکس گرفته اما بدون رابطه ای باهمدیگه نداریم همینطور معذرت میخوام باعث بد شدن حالت شدم کیم ا.ت ...
بعد از فهمیدن قضیه..همون آدم قبل نشدی .. با هیون سرد بودی و مخل نمیدادی بهش ، البته که هنوزم دوستش داشتی اما نمیخواستی زیادم از طرفش آسیب ببینی
کسی که باعث حال بدت میشه همون کسیه که میتونه خوبت کنه .. اما نمیخواستی ..نمیخواستی داغونت کنه ..
بدون توجه به هیونجین از کنارش رد شدی که لینو و فلیکس بهش نگاهی انداختن
فلیکس. این روزا ا.ت چش شده؟ اصلا بهت توجه نمیکنه
نگاه متعجبش رو ازت گرفت و به چشمای فلیکس داد و شونه هاشو بالا داد
_ نمیدونم
لینو : بنظرم بهتره باهاش حرف بزنی
سری آهسته تکون داد
_ بتطرم باید همین کارو بکنم ..
از پشت سرت اومد و با دیدن اینکه رفتی اتاق تمرین به سمتش رفت کمی گذشت و بعد وارد اتاق شد
با دیدنت لبخند گرمی زد
در رو کامل بست .
_ میتونیم حرف بزنیم ؟
از طریق اینه بهش نگاه کردی
= در چه مورد ؟
_ خب..میتونم بپرسم علت سرد بودن و محل ندادنت به من چیه ؟
= چرا میخوای بدونی ؟
اخمی کرد
_ دوست ندارم بی دلیل اینجوری باهام مثل غریبه ها رفتار کنی بیب*پوزخند*
= علتش..* ابرو هاش بالا رفت * صبر کن ببینم چی گفتی ؟؟
با پوزخند به سنتت اومد و دستاشو تو جیبش فرو کرد
_ اگه بگم باهام قرار بزار .. قبول میکنی ؟
نمیدونستی چیکار کنی و چی جواب بدی
_ امااا اگه قبول کنی و بازم باهام سرد باشی رو قبول نمیکنم دختر خانم
= مگه تو..ازم متنفر .. نبودی ؟
_ متنفر؟ متنفر که نه .. یکم زیادی رو مخم راه میرفتی که حل شد...
= *اخم* واقعا که..اص..
نزدیکت شد و تورو بین خودش و دیوار اثیر کرد
_ اعتراص برای بعدا..بیب .. !
end
بد شددددد....🤓😐
= بس کن هیونجین چون دوست دارم دلیل نمیشه با احساساتم بازی کنی و هر رفتاری رو بکنی تو حق اینو نداری داغونم کنی
برای اروم کردنت هردو دستتو گرفت تو دستش و محکم فشارشون داد
_ صبر کن و به حرف هام گوش بده ! خانم یو بزور خودش رو بهم چسبوند و اصلا نمیدونم چجوری فیلم و عکس گرفته اما بدون رابطه ای باهمدیگه نداریم همینطور معذرت میخوام باعث بد شدن حالت شدم کیم ا.ت ...
بعد از فهمیدن قضیه..همون آدم قبل نشدی .. با هیون سرد بودی و مخل نمیدادی بهش ، البته که هنوزم دوستش داشتی اما نمیخواستی زیادم از طرفش آسیب ببینی
کسی که باعث حال بدت میشه همون کسیه که میتونه خوبت کنه .. اما نمیخواستی ..نمیخواستی داغونت کنه ..
بدون توجه به هیونجین از کنارش رد شدی که لینو و فلیکس بهش نگاهی انداختن
فلیکس. این روزا ا.ت چش شده؟ اصلا بهت توجه نمیکنه
نگاه متعجبش رو ازت گرفت و به چشمای فلیکس داد و شونه هاشو بالا داد
_ نمیدونم
لینو : بنظرم بهتره باهاش حرف بزنی
سری آهسته تکون داد
_ بتطرم باید همین کارو بکنم ..
از پشت سرت اومد و با دیدن اینکه رفتی اتاق تمرین به سمتش رفت کمی گذشت و بعد وارد اتاق شد
با دیدنت لبخند گرمی زد
در رو کامل بست .
_ میتونیم حرف بزنیم ؟
از طریق اینه بهش نگاه کردی
= در چه مورد ؟
_ خب..میتونم بپرسم علت سرد بودن و محل ندادنت به من چیه ؟
= چرا میخوای بدونی ؟
اخمی کرد
_ دوست ندارم بی دلیل اینجوری باهام مثل غریبه ها رفتار کنی بیب*پوزخند*
= علتش..* ابرو هاش بالا رفت * صبر کن ببینم چی گفتی ؟؟
با پوزخند به سنتت اومد و دستاشو تو جیبش فرو کرد
_ اگه بگم باهام قرار بزار .. قبول میکنی ؟
نمیدونستی چیکار کنی و چی جواب بدی
_ امااا اگه قبول کنی و بازم باهام سرد باشی رو قبول نمیکنم دختر خانم
= مگه تو..ازم متنفر .. نبودی ؟
_ متنفر؟ متنفر که نه .. یکم زیادی رو مخم راه میرفتی که حل شد...
= *اخم* واقعا که..اص..
نزدیکت شد و تورو بین خودش و دیوار اثیر کرد
_ اعتراص برای بعدا..بیب .. !
end
بد شددددد....🤓😐
۲۷
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.