۲ شاتی تهیونگ شات ۱
تهیونگ « تو خودت یه بچه ۴ ساله داری چطور تونستییییی؟!
میهی « تهیونگ...تهیونگ گوش کن بهم خواهش میکنم...من..من اینکارو نکردمممم....
تهیونگ « معلوم نبود اگه نرسیده بودم میخواستی تا چه حد ادامه بدییییی!
میهی « تهیونگا....خود لیا چان رو دعوت کرده بود...من...
فلش بک//
میهی « تهیونگا....امشب من مین هی رو میذارم پیش آجوما...تولد لیاس...
تهیونگ « خیلی خب...مواظب باش خیلی نخوریا ـ..
میهی « اوم باشه...
*شب*
میهی « لیا...! چرا چان رو دعوت کردی...میدونی چقدر ازش بدم میاددد....
لیا « میهی دختر..چان دیگه سینگل نیس..با میریا تو رابطس...درسته اکسته ولی شما باهم تموم کردین و تو یه دختر هم دارین!
میهی « به هر حال اون خیلی کله شقه!
تهیونگ
اوایل شب بود که برگشتم خونه...همون ورودی چشمم به گوشی میهی خورد...احتمالا یادش رفته ببره...یه فکری به سرم زد با مین هی بریم دنبال میهی و سوپرایزش کنیم..گوشی رو برداشتم و به سمت خونه لیا حرکت کردیم..
.
.
رسیدیم، در خونه باز بود چون لیا نسبتا خانواده پولداری داشتن و خونشون حالت عمارتی داشت...مین هی رو پیش لیا گذاشتم..لیا گفت میهی رفته تو اتاق مهمون تا لباس عوض کنه...چون قبلا خونه لیا اومده بودم میدونستم کجاس..وارد اتاق شدم و در رو باز کردم و با صحنه روبرو خشکم زد!
میهی
لباسم رو پوشیدم و ساپورتم رو در آوردم تا شلوار بگم رو بپوشم که یدفه در باز شدو چان وارد شد...تو اینجا چه غلطی میکنی؟
چان « اوم...میدونی من چقدر منتظر این لحظه یودم؟
میهی « چی.. که یدفه به سمتم اومد و لباشو گذاشت رو لبام دستشو روی رون لختم نوازش وار حرکت میداد..میخواستم از دستش خلاص شم که یهو در باز شد و تهیونگ اومد...نه! نه! الان فکر بد میکنه...چند لحظه توی بهت بود و بعدش رفت..چان رو پس زدم و با داد دنبال تهیونگ میرفتم...اما اون رفت..سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم...
پایان فلش بک//
میهی « تهیونگ..
ته « خفه شو...تو لیاقت زندگی با منو دخترم رو نداری...لیاقتت همون هرزگیه..برو از خونم گمشو بیرون!
میهی « ته..تهیونگ میفهمی چی میگی؟! داری منو میندازی بیرون؟
تهیونگ « اره چون نمیخوام به دخترم کثافت کاریات رو یاد بدی..گمشوووو..
میهی « حداقل دخترم رو بده...
تهیونگ « تو خواب ببینی...عمرا هیچوقت بذارم دستت به مین هی بخوره...گمشو بیرون..
میهی « باشه ولی..پشیمون میشی کیم تهیونگ!
میهی « تهیونگ...تهیونگ گوش کن بهم خواهش میکنم...من..من اینکارو نکردمممم....
تهیونگ « معلوم نبود اگه نرسیده بودم میخواستی تا چه حد ادامه بدییییی!
میهی « تهیونگا....خود لیا چان رو دعوت کرده بود...من...
فلش بک//
میهی « تهیونگا....امشب من مین هی رو میذارم پیش آجوما...تولد لیاس...
تهیونگ « خیلی خب...مواظب باش خیلی نخوریا ـ..
میهی « اوم باشه...
*شب*
میهی « لیا...! چرا چان رو دعوت کردی...میدونی چقدر ازش بدم میاددد....
لیا « میهی دختر..چان دیگه سینگل نیس..با میریا تو رابطس...درسته اکسته ولی شما باهم تموم کردین و تو یه دختر هم دارین!
میهی « به هر حال اون خیلی کله شقه!
تهیونگ
اوایل شب بود که برگشتم خونه...همون ورودی چشمم به گوشی میهی خورد...احتمالا یادش رفته ببره...یه فکری به سرم زد با مین هی بریم دنبال میهی و سوپرایزش کنیم..گوشی رو برداشتم و به سمت خونه لیا حرکت کردیم..
.
.
رسیدیم، در خونه باز بود چون لیا نسبتا خانواده پولداری داشتن و خونشون حالت عمارتی داشت...مین هی رو پیش لیا گذاشتم..لیا گفت میهی رفته تو اتاق مهمون تا لباس عوض کنه...چون قبلا خونه لیا اومده بودم میدونستم کجاس..وارد اتاق شدم و در رو باز کردم و با صحنه روبرو خشکم زد!
میهی
لباسم رو پوشیدم و ساپورتم رو در آوردم تا شلوار بگم رو بپوشم که یدفه در باز شدو چان وارد شد...تو اینجا چه غلطی میکنی؟
چان « اوم...میدونی من چقدر منتظر این لحظه یودم؟
میهی « چی.. که یدفه به سمتم اومد و لباشو گذاشت رو لبام دستشو روی رون لختم نوازش وار حرکت میداد..میخواستم از دستش خلاص شم که یهو در باز شد و تهیونگ اومد...نه! نه! الان فکر بد میکنه...چند لحظه توی بهت بود و بعدش رفت..چان رو پس زدم و با داد دنبال تهیونگ میرفتم...اما اون رفت..سوار ماشین شدم و به سمت خونه رفتم...
پایان فلش بک//
میهی « تهیونگ..
ته « خفه شو...تو لیاقت زندگی با منو دخترم رو نداری...لیاقتت همون هرزگیه..برو از خونم گمشو بیرون!
میهی « ته..تهیونگ میفهمی چی میگی؟! داری منو میندازی بیرون؟
تهیونگ « اره چون نمیخوام به دخترم کثافت کاریات رو یاد بدی..گمشوووو..
میهی « حداقل دخترم رو بده...
تهیونگ « تو خواب ببینی...عمرا هیچوقت بذارم دستت به مین هی بخوره...گمشو بیرون..
میهی « باشه ولی..پشیمون میشی کیم تهیونگ!
۸۱.۵k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.