ʚFOR YOUɞ
ʚFOR YOUɞ
ʚPART_²ɞ
ات: خوبی
یونا:آره خوبم تو خوبی
ات: آره راستی ماگ ها رو خریدی
یونا: آره خونه بودن
ات: خب پس بع...
جونگکوک: یونا بیاا
یونا: اوفف باز این چیههههه
جونگکوک: قرار بود تو درس های عقب افتاده کمکم کنی
یونا: اوفف اومدم بای
ات: بای
یونا رفت منم رفتم سمت مغازه تا یچیزی بخرم اما حوصله نداشتم پس تصمیم گرفتم برم تو کلاس و بخوابم پس رفتم نشستم سر میزم اما خوابم نبرد اوففف پس رفتم تو گوشی همینطور داشتم با دوسته صمیمیم کای حرف میزدم که گوشیم از دستم کشیده شد
جیمین: چیکار میکنی
ات: گوشیم و بده
جیمین: نمیدم
ات: جیغ میزنم گوشیم و بده
جیمین: کی همو ببینیم(داره پیاما رو میخونه)
ات: هی خفه شوووو
جیمین: باشه بیا
ات: ایششش
(بابای ات و جیمین دوستن)
جیمین: خب
ات: خب که چی برو
جیمین: زنگ خورده
ات: 🙄
نشستن سر جاشون اما بجای استاد مدیر اومد
و گفت
سلام بچه های گل
همه: سلام مدیر
(مدیر و با این نشون میدم =)
=اومدم یک چیزی بگم... قراره به مدت 3روز بریم جزیره ججو از فردا ساعت
همه: یسسسسس
ات: اوففف
جیمین: ای بابا
=و اینکه خانم ات دیگه فردا دیر نکنید
ات: چشم
=با کشتی میریم که فقط 4:30 برسیم پس ساعت 5 صبح حرکت میکنیم 4 صبح اینا باشید
همه: بلههههههه
ات: نمیشه با هواپیما بریم
=نخیر
ات: اوففففف
جیمین:بشین سر جات
ات: به تو چه
بعدش معلم گفت میتونید برید خونه پس زنگ زدم جین بیاد دنبالم جین بادیگارد شخصیم هست پس زود میاد گشنم بود اما باید میرفتم بعد از خونه کافه هوفف حتما خواهرم هم میاد نمی تونم کافه رو بسپارم هعییی
جین اومد دنباام رفتم خونه و لباسامو در آوردم و آماده شدم برای کافه یه آرایش کمی هم کردم و بعد رفتم
جیمین ویو
رفتم خونه بابام بهم گفت شب می خوایم بریم خونه دوستش منم گفتم باش و رفتم بالا یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباس پوشیدم و شروع کردم جمع کردن وسایل هام وسایل مهم و اول گذاشتم
وسایل مهمش
اِیرپاد
شارژر
گوشی
ساعت
خب بعدش هم لباس جمع کردم
جیمین ویو
حوصلم سر میرفت یه کافه این نزدیکس هاهست پس برم اونجا بلند شدم و یه پیرهن سیاه پوشیدم و و با یه شلوار سیاه و کفش هام کارتامو با گوشیم برداشتم رفتم پیاده رفتم چون نزدیک بود
رسیدم رفتم تو که یه دختر اومد سفارش گرفت
ات: سلام به کافه ما خوش اومدید
جیمین:.....
ʚPART_²ɞ
ات: خوبی
یونا:آره خوبم تو خوبی
ات: آره راستی ماگ ها رو خریدی
یونا: آره خونه بودن
ات: خب پس بع...
جونگکوک: یونا بیاا
یونا: اوفف باز این چیههههه
جونگکوک: قرار بود تو درس های عقب افتاده کمکم کنی
یونا: اوفف اومدم بای
ات: بای
یونا رفت منم رفتم سمت مغازه تا یچیزی بخرم اما حوصله نداشتم پس تصمیم گرفتم برم تو کلاس و بخوابم پس رفتم نشستم سر میزم اما خوابم نبرد اوففف پس رفتم تو گوشی همینطور داشتم با دوسته صمیمیم کای حرف میزدم که گوشیم از دستم کشیده شد
جیمین: چیکار میکنی
ات: گوشیم و بده
جیمین: نمیدم
ات: جیغ میزنم گوشیم و بده
جیمین: کی همو ببینیم(داره پیاما رو میخونه)
ات: هی خفه شوووو
جیمین: باشه بیا
ات: ایششش
(بابای ات و جیمین دوستن)
جیمین: خب
ات: خب که چی برو
جیمین: زنگ خورده
ات: 🙄
نشستن سر جاشون اما بجای استاد مدیر اومد
و گفت
سلام بچه های گل
همه: سلام مدیر
(مدیر و با این نشون میدم =)
=اومدم یک چیزی بگم... قراره به مدت 3روز بریم جزیره ججو از فردا ساعت
همه: یسسسسس
ات: اوففف
جیمین: ای بابا
=و اینکه خانم ات دیگه فردا دیر نکنید
ات: چشم
=با کشتی میریم که فقط 4:30 برسیم پس ساعت 5 صبح حرکت میکنیم 4 صبح اینا باشید
همه: بلههههههه
ات: نمیشه با هواپیما بریم
=نخیر
ات: اوففففف
جیمین:بشین سر جات
ات: به تو چه
بعدش معلم گفت میتونید برید خونه پس زنگ زدم جین بیاد دنبالم جین بادیگارد شخصیم هست پس زود میاد گشنم بود اما باید میرفتم بعد از خونه کافه هوفف حتما خواهرم هم میاد نمی تونم کافه رو بسپارم هعییی
جین اومد دنباام رفتم خونه و لباسامو در آوردم و آماده شدم برای کافه یه آرایش کمی هم کردم و بعد رفتم
جیمین ویو
رفتم خونه بابام بهم گفت شب می خوایم بریم خونه دوستش منم گفتم باش و رفتم بالا یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباس پوشیدم و شروع کردم جمع کردن وسایل هام وسایل مهم و اول گذاشتم
وسایل مهمش
اِیرپاد
شارژر
گوشی
ساعت
خب بعدش هم لباس جمع کردم
جیمین ویو
حوصلم سر میرفت یه کافه این نزدیکس هاهست پس برم اونجا بلند شدم و یه پیرهن سیاه پوشیدم و و با یه شلوار سیاه و کفش هام کارتامو با گوشیم برداشتم رفتم پیاده رفتم چون نزدیک بود
رسیدم رفتم تو که یه دختر اومد سفارش گرفت
ات: سلام به کافه ما خوش اومدید
جیمین:.....
۱۰.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.