پارت 15
ایملدا ویو
وقتی رفتیم شهر بازی به بهانه ای یونگجه و جیمین رو تنها گذاشتم خودمم با هیون می رفتیم بگردیم
کوک ویو
دیگه وقتش بود برم خدا خدا میکردم که آقای پارک تنها باشن در خونشون رو زدم یه خدمتکار در رو باز کرد
خدمتکار بله کاری داشتین
کوک من جئون جونگکوک هستم اومدم آقای پارک رو ببینم
خدمتکار ااا بله بفرمایین توی سالن پذیرایی هستن
کوک ممنون رفتم داخل مردی روی مبل ها نشسته بود و داشت روزنامه میخوند یکمی سرفه کردم که متوجه حضورم شد روش رو برگردوند سمتم مرد پیری بود روی شقیقه هاش تارهای سفید مو دیده میشد صورتش هم چین و چروک خورده بود(علامت کوک +علامت آقای پارک _)
_تو دیگه کی هستی
+سلام من جئون جونگکوک هستم
_سلام بیا بشین
+بله ممنون
_خب تو چرا اومدی اینجا
+راستش اصلا اهل زیاد حرف زدن نیستم پس میرم سر اصل مطلب من دخترتون ایملدا رو دوست دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم امروز هم اومدم بهتون خبر بدم
_پسر جون از زندگیت سیر شدی تو میدونی دختر من
+من همه چیز درمورد دخترتون رو میدونم
_ولی چطور ممکنه
+من پدر هیون می هستم
_چیییییییییییی تو تو جونگ کوکی پس کسی که دخترم رو با یه بچه ول کرد و رفت بادیگارد ها کسی اینجا نیست(باداد)
+آقای پارک لطفا بهم گوش بدین من دخترتون ذو دوست دارم
_تو اگه دخترم رو دوست داشتی ولش نمیکردی خطای خودمه باید همون روز اول دستور میدادم تو رو بکشن
+آقای پارک من مجبور بودم دخترتون رو ول کنم اون کسی که من باهاش ازدواج کردم مادربزرگم رو فلج کرده بود من تازه امروز تونستم از دستش خلاص شم مجبور بودم مجبور بودم اینکه باهاش ازدواج کنم وگرنه هر بلایی سر خونوادم میآورد خواهش میکنم اجازه بدین فردا با پدر و مادرم بیایم خواستگاری
_حتی اگه من قبول کنم دخترم قبولت نمیکنه
+من هنوز ایملدا رو دوست دارم مطمعنم اونم دوستم داره فقط بهم اجازه بدین لطفا
_فردا ساعت ٩ شب منتظر شما هستیم ولی اگه دخترم قبول نکرد دیگه حق نداری نزدیک دخترم بشی
+خیلی خیلی ممنون چشم حتما با اجازتون
خدایا اجازه داد الان فقط باید ایملدا رو راضی بکنم
ایملدا ویو
برگشتیم عمارت واقعا بهم خیلی خوش گذشته بود معلوم بود یونگجه هم جیمین رو دوست داره هر دوشون خیلی خوشحال و خندون بودن یاد خودم و کوک افتادم من و اون حتی بیشتر از اونا بهم نزدیک بودیم با اینکه فقط چند روز بود با صدای جیمین به خودم اومدم هیون می رو بغل کردم بیدار شده بود امروز کلی بازی کرد ولی هنوز بیدار بود و نمیخوابید
عجیبه رفتیم داخل فکر کردم پدرم خوابه ولی در کمال تعجب اونم بیدار بود ساعت یک شب بود حتی متوجه اومدنمون هم نشد
یونگجه پدر حالتون خوبه
_ها آره آره من خوبم شما کی اومدین
جیمین تازه اومدیم شام هم بیرون خوردیم
_خوبه خوبه حتما خسته هستین برین استراحت کنید
ایملدا شما برید بالا من با پدرم حرف میزنم
یونگجه باشه شب بخیر
ایملدا شب بخیر جیمینا
جیمین هوم
ایملدا تو هم دنبالش برو تنها نمونه در ضمن توی دستشوییی کارتون نصفه موند اون رو هم کامل کنید 😈😈😈😈
جیمین ياا نونا
ایملدا باشه باشه برو دیگه
خنده ای کردم پدرم هنوز توی فکر بود گفتم آپا....
وقتی رفتیم شهر بازی به بهانه ای یونگجه و جیمین رو تنها گذاشتم خودمم با هیون می رفتیم بگردیم
کوک ویو
دیگه وقتش بود برم خدا خدا میکردم که آقای پارک تنها باشن در خونشون رو زدم یه خدمتکار در رو باز کرد
خدمتکار بله کاری داشتین
کوک من جئون جونگکوک هستم اومدم آقای پارک رو ببینم
خدمتکار ااا بله بفرمایین توی سالن پذیرایی هستن
کوک ممنون رفتم داخل مردی روی مبل ها نشسته بود و داشت روزنامه میخوند یکمی سرفه کردم که متوجه حضورم شد روش رو برگردوند سمتم مرد پیری بود روی شقیقه هاش تارهای سفید مو دیده میشد صورتش هم چین و چروک خورده بود(علامت کوک +علامت آقای پارک _)
_تو دیگه کی هستی
+سلام من جئون جونگکوک هستم
_سلام بیا بشین
+بله ممنون
_خب تو چرا اومدی اینجا
+راستش اصلا اهل زیاد حرف زدن نیستم پس میرم سر اصل مطلب من دخترتون ایملدا رو دوست دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم امروز هم اومدم بهتون خبر بدم
_پسر جون از زندگیت سیر شدی تو میدونی دختر من
+من همه چیز درمورد دخترتون رو میدونم
_ولی چطور ممکنه
+من پدر هیون می هستم
_چیییییییییییی تو تو جونگ کوکی پس کسی که دخترم رو با یه بچه ول کرد و رفت بادیگارد ها کسی اینجا نیست(باداد)
+آقای پارک لطفا بهم گوش بدین من دخترتون ذو دوست دارم
_تو اگه دخترم رو دوست داشتی ولش نمیکردی خطای خودمه باید همون روز اول دستور میدادم تو رو بکشن
+آقای پارک من مجبور بودم دخترتون رو ول کنم اون کسی که من باهاش ازدواج کردم مادربزرگم رو فلج کرده بود من تازه امروز تونستم از دستش خلاص شم مجبور بودم مجبور بودم اینکه باهاش ازدواج کنم وگرنه هر بلایی سر خونوادم میآورد خواهش میکنم اجازه بدین فردا با پدر و مادرم بیایم خواستگاری
_حتی اگه من قبول کنم دخترم قبولت نمیکنه
+من هنوز ایملدا رو دوست دارم مطمعنم اونم دوستم داره فقط بهم اجازه بدین لطفا
_فردا ساعت ٩ شب منتظر شما هستیم ولی اگه دخترم قبول نکرد دیگه حق نداری نزدیک دخترم بشی
+خیلی خیلی ممنون چشم حتما با اجازتون
خدایا اجازه داد الان فقط باید ایملدا رو راضی بکنم
ایملدا ویو
برگشتیم عمارت واقعا بهم خیلی خوش گذشته بود معلوم بود یونگجه هم جیمین رو دوست داره هر دوشون خیلی خوشحال و خندون بودن یاد خودم و کوک افتادم من و اون حتی بیشتر از اونا بهم نزدیک بودیم با اینکه فقط چند روز بود با صدای جیمین به خودم اومدم هیون می رو بغل کردم بیدار شده بود امروز کلی بازی کرد ولی هنوز بیدار بود و نمیخوابید
عجیبه رفتیم داخل فکر کردم پدرم خوابه ولی در کمال تعجب اونم بیدار بود ساعت یک شب بود حتی متوجه اومدنمون هم نشد
یونگجه پدر حالتون خوبه
_ها آره آره من خوبم شما کی اومدین
جیمین تازه اومدیم شام هم بیرون خوردیم
_خوبه خوبه حتما خسته هستین برین استراحت کنید
ایملدا شما برید بالا من با پدرم حرف میزنم
یونگجه باشه شب بخیر
ایملدا شب بخیر جیمینا
جیمین هوم
ایملدا تو هم دنبالش برو تنها نمونه در ضمن توی دستشوییی کارتون نصفه موند اون رو هم کامل کنید 😈😈😈😈
جیمین ياا نونا
ایملدا باشه باشه برو دیگه
خنده ای کردم پدرم هنوز توی فکر بود گفتم آپا....
۵۲.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.