خون بس!
خونبس!
پارت نهم:
مامانش: ا.ت...هرچقد ازدواجو بندازید عقب زمان ازاد شدن جونگمین طولانی تر میشه
ا.ت: چکار کنم میبینی که با پدر و مادرش دچار مشکل شده
مامانش: خب باهاش صحبت کن
ا.ت: مامان به جان تو خیلی باهاش صحبت کردم ولی راضی نمیشه...ببین چقد ازشون کینه داره که حاضر نشده بره خونه ی خودش چون راهشو بلدن
مامانش: خو راه اینجا هم بلدن
ا.ت: مامان یک درصد به ذهنشون نمیرسه که اومده باشه پیش ما
مامانش: بخداا من نگرانتم
ا.ت: نگران نباش مادر من...من خودم خوب میدونم دارم چکار میکنم...بلخره خب قراره برم باهاش زیر یه سقف زندگی کنم..باید یه جاهایی پشتش باشم و هواشو داشته باشم به عنوان زنش!"
ا.ت یه بشقاب غذا گذاشت تو سینی و برد واسه تهیونگ"
تهیونگ: دستت درد نکنه..
ا.ت: تهیونگ...میدونی که هرچقد ازدواجو بندازیم عقب...زمان ازاد شدن پسر عموم طولانی تر میشه...یه فکری به حال ماهم بکن
تهیونگ: ا.ت...میبینی که وضعیت منو
ا.ت: خودم باهاشون صحبت میکنم بیان ازت معذرت خواهی کنن
تهیونگ: دکمه ی معذرت خواهیشون خیلی وقته خرابه
ا.ت: اخه تا کِی؟
تهیونگ: نمیدونم...شاید امروز از اینجا برم
ا.ت: کجا بری...
تهیونگ: خونه ی خودم....بیشتر از این نمیخوام زحمت بدم
ا.ت: چه زحمتی بابا...هر طور خودت راحتی
تهیونگ: فردا میام دنبالت بریم خرید واسه مراسم...صددرصد تا الان مادر بزرگم فهمیده مجبورشون میکنه بیان معذرت خواهی
ا.ت: امید وارم همینطور باشه
ادامه دارد...
پارت نهم:
مامانش: ا.ت...هرچقد ازدواجو بندازید عقب زمان ازاد شدن جونگمین طولانی تر میشه
ا.ت: چکار کنم میبینی که با پدر و مادرش دچار مشکل شده
مامانش: خب باهاش صحبت کن
ا.ت: مامان به جان تو خیلی باهاش صحبت کردم ولی راضی نمیشه...ببین چقد ازشون کینه داره که حاضر نشده بره خونه ی خودش چون راهشو بلدن
مامانش: خو راه اینجا هم بلدن
ا.ت: مامان یک درصد به ذهنشون نمیرسه که اومده باشه پیش ما
مامانش: بخداا من نگرانتم
ا.ت: نگران نباش مادر من...من خودم خوب میدونم دارم چکار میکنم...بلخره خب قراره برم باهاش زیر یه سقف زندگی کنم..باید یه جاهایی پشتش باشم و هواشو داشته باشم به عنوان زنش!"
ا.ت یه بشقاب غذا گذاشت تو سینی و برد واسه تهیونگ"
تهیونگ: دستت درد نکنه..
ا.ت: تهیونگ...میدونی که هرچقد ازدواجو بندازیم عقب...زمان ازاد شدن پسر عموم طولانی تر میشه...یه فکری به حال ماهم بکن
تهیونگ: ا.ت...میبینی که وضعیت منو
ا.ت: خودم باهاشون صحبت میکنم بیان ازت معذرت خواهی کنن
تهیونگ: دکمه ی معذرت خواهیشون خیلی وقته خرابه
ا.ت: اخه تا کِی؟
تهیونگ: نمیدونم...شاید امروز از اینجا برم
ا.ت: کجا بری...
تهیونگ: خونه ی خودم....بیشتر از این نمیخوام زحمت بدم
ا.ت: چه زحمتی بابا...هر طور خودت راحتی
تهیونگ: فردا میام دنبالت بریم خرید واسه مراسم...صددرصد تا الان مادر بزرگم فهمیده مجبورشون میکنه بیان معذرت خواهی
ا.ت: امید وارم همینطور باشه
ادامه دارد...
۱۷.۴k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.