مردی پشت نقاب قسمت اول (پارت۷)
رزی:شنوندگان ما خانم میاچونگو به عنوان موسیقیدان منتخب برنامه انتخاب کردن و میخوان صداشونو بشنون اگر ممکنه تجدید نظر کنین زیاد وقتتونو نمیگیریم
منیجرش:نه نه اصلا نمیشه بیاین بریم بفرماید
رزی:ام خانم میاچونگ
منیجرش:معذرت میخوام
رزی:خانم میاچونگ..خانم...
ویو رستوان:
سوهی (معشوقه سابق رئیس جئون) با جارو کرد دنبال جنی(دخترش)
سوهی:وایسا ببینم ورپریده
جنی:نه مادر
سوهی:بهت میگم وایسا دختره ی پرو
جنی:مادر..سه جونگ زنگ زد گریه میکرد
سوهی:وایسا
جنی:با دوست پسرش بهم زده
سوهی:وایسا ببینم
جنی:خب من چیکار میکردم مادر
سانگته(عموی جنی) داشت غذاشو میخورد و نگاهشون میکرد
سوهی:دوستت بهم زنگ زده چرا دیشب نیومدی خونه واسه چی انقدر تو سرخود شدی
سانگته با خنده:هه زن داداش الکی داری جوش میزنیاا..ام جنی..ام چیزه اگر ۳ شبم از خونه بیرون باشه اتفاقی براش نمیوفته نگرانش نباشین
سوهی:تو..دقیقا منظورت از این حرفا چیه؟ مگه جنی ی من چشه؟چه عیب و ایرادی داره؟
(اینجا جنی همیشه موهاش بستس و عینک میزنه)
سانگته:چقدر ساده ای زن داداش
پدر جنی اومد بالا سر سانگته
پدر:باز تو زر زدی؟ مگه جنی ی من چه ایرادی داره؟
سانگته:تشریف آوردی داداش؟
پدر:همچین....ببینم قضیه چیه؟
سوهی:قضیه جنیه تو باید دعواش کنی
پدر:اها جنی دیشب بهم زنگ زدو گفت توی خونه ی یکی از دوستاش میمونه...اسم دوستت چی بود دخترم؟
جنی با لبخند:سه جونگ
پدر:اوه آره آره سه جونگ گفت شب خونه ی سه جونگ میمونه فراموش کردم ههه
جنی:ههه
سوهی:ایش
جنی دیگه نخندید
سوهی:آخه تو برای چی فراموش کرده بودی؟
پدر با خنده:خدای من معذرت میخوام من باعث شدم دعوا کنید؟ها؟ههه
سوهی هم خندش گرفت ولی خندشو خورد
سوهی:حتما هنوز ناهار نخوردی؟
پدر:اوهوم
سوهی:الان برات آماده میکنم
پدر:دارم از گشنگی میمیرم
سوهی رفت
پدر:اگه اینبار شب خونه نیای میدونم چیکارت کنم
جنی با خنده:پدر فهمیدم تو بهترین پدر دنیایی
جنی پدرش رو بوس کرد و خندیدن
پدر:از دست تو
سانگته هم خندش گرفت که یهو صدای ناله ی سوهی اومد
سوهی:اخ..وای ..آخ
پدر:چی شد
سوهی:ای
پدر:عزیزم چی شد؟
پدر دوید رفت توی آشپزخونه دید سوهی اشتباهی دستش رو بریده
پدر:اینکه داره خون میاد که بریم دکتر
سوهی خندش گرفت
سوهی:نه بابا نیازی به دکتر نیست حالم خوبه
سانگته و جنی هم دویدن اومدن
سانگته:زن داداش حالت خوبه؟
سوهی:آره بابا زخم سطحیه جنی برو چسب زخم رو بیار
جنی:باشه
جنی رفت
پدر:تا خوب نشدی دست به سیاه و سفید نمیزنی اصلا نمیخواد طرفای آشپزخونه بری
سانگته با تعجب داشت نگاهشون میکرد
سوهی:اگر دستکش دستم کنم طوری نمیشه
پدر:اما گوش کن...
جنی:پدر اینو بگیر
پدر چسب زخم رو گرفت
منیجرش:نه نه اصلا نمیشه بیاین بریم بفرماید
رزی:ام خانم میاچونگ
منیجرش:معذرت میخوام
رزی:خانم میاچونگ..خانم...
ویو رستوان:
سوهی (معشوقه سابق رئیس جئون) با جارو کرد دنبال جنی(دخترش)
سوهی:وایسا ببینم ورپریده
جنی:نه مادر
سوهی:بهت میگم وایسا دختره ی پرو
جنی:مادر..سه جونگ زنگ زد گریه میکرد
سوهی:وایسا
جنی:با دوست پسرش بهم زده
سوهی:وایسا ببینم
جنی:خب من چیکار میکردم مادر
سانگته(عموی جنی) داشت غذاشو میخورد و نگاهشون میکرد
سوهی:دوستت بهم زنگ زده چرا دیشب نیومدی خونه واسه چی انقدر تو سرخود شدی
سانگته با خنده:هه زن داداش الکی داری جوش میزنیاا..ام جنی..ام چیزه اگر ۳ شبم از خونه بیرون باشه اتفاقی براش نمیوفته نگرانش نباشین
سوهی:تو..دقیقا منظورت از این حرفا چیه؟ مگه جنی ی من چشه؟چه عیب و ایرادی داره؟
(اینجا جنی همیشه موهاش بستس و عینک میزنه)
سانگته:چقدر ساده ای زن داداش
پدر جنی اومد بالا سر سانگته
پدر:باز تو زر زدی؟ مگه جنی ی من چه ایرادی داره؟
سانگته:تشریف آوردی داداش؟
پدر:همچین....ببینم قضیه چیه؟
سوهی:قضیه جنیه تو باید دعواش کنی
پدر:اها جنی دیشب بهم زنگ زدو گفت توی خونه ی یکی از دوستاش میمونه...اسم دوستت چی بود دخترم؟
جنی با لبخند:سه جونگ
پدر:اوه آره آره سه جونگ گفت شب خونه ی سه جونگ میمونه فراموش کردم ههه
جنی:ههه
سوهی:ایش
جنی دیگه نخندید
سوهی:آخه تو برای چی فراموش کرده بودی؟
پدر با خنده:خدای من معذرت میخوام من باعث شدم دعوا کنید؟ها؟ههه
سوهی هم خندش گرفت ولی خندشو خورد
سوهی:حتما هنوز ناهار نخوردی؟
پدر:اوهوم
سوهی:الان برات آماده میکنم
پدر:دارم از گشنگی میمیرم
سوهی رفت
پدر:اگه اینبار شب خونه نیای میدونم چیکارت کنم
جنی با خنده:پدر فهمیدم تو بهترین پدر دنیایی
جنی پدرش رو بوس کرد و خندیدن
پدر:از دست تو
سانگته هم خندش گرفت که یهو صدای ناله ی سوهی اومد
سوهی:اخ..وای ..آخ
پدر:چی شد
سوهی:ای
پدر:عزیزم چی شد؟
پدر دوید رفت توی آشپزخونه دید سوهی اشتباهی دستش رو بریده
پدر:اینکه داره خون میاد که بریم دکتر
سوهی خندش گرفت
سوهی:نه بابا نیازی به دکتر نیست حالم خوبه
سانگته و جنی هم دویدن اومدن
سانگته:زن داداش حالت خوبه؟
سوهی:آره بابا زخم سطحیه جنی برو چسب زخم رو بیار
جنی:باشه
جنی رفت
پدر:تا خوب نشدی دست به سیاه و سفید نمیزنی اصلا نمیخواد طرفای آشپزخونه بری
سانگته با تعجب داشت نگاهشون میکرد
سوهی:اگر دستکش دستم کنم طوری نمیشه
پدر:اما گوش کن...
جنی:پدر اینو بگیر
پدر چسب زخم رو گرفت
۲۸۴
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.