ادامه پارت 12
آژیر تیره بود که آدم با شنیدنش گوشاش رو باید بگیره ، با جیغی که زد کم کم دهنش رو باز کرد و پیش از اون که فکر می کردم دهنش باز شد یعدفه به سمت صورتم حمله کرد ، .........
با شدت از تخت بلند شدم و نفس نفس می زدم دستم رو روی قلبم گذاشتم ، نفسم بالا نمی یومد ، کابوسی که چند ثانیه قبل دیده بودم منو به مرز جنون برد تا حد مرگ ترسیده بودم بدنم می لرزید اگر واقعاً این اتفاق می افتاد چی؟! چی میشد ، هیونجین چشماش رو مالید و روی تخت کنارم نشست ...
" چی شده ؟! کابوس دیدی؟؟ "
هیونجین منو بغل کرد و سرم رو نوازش کرد .
"نگران نباش نگران نباش همش یه کابوس بود نترس من کنارتم !!" کمی آروم شدم ولی از بغل هیونجین بیرون نیومدم ..
" خیلی ترسناک بود خیلی ترسیدم !"
هیونجین منو بیشتر تو بغلش فشرد ..
" هر چی هم بود فقط یه کابوس بود نترس عشقم " بی حرف تو بغلش بودم که هیونجین منو از بغلش بیرون کرد ...
" عشقم صبر کن برات آب بیارم اوکی یکم آب بخور بهتر بشی " قبل از اینکه بخواهد بلند بشه از لباسش گرفتم ...
"نه آب نمی خواهم همین جا باشه من حالا خیلی میترسم"
هیونجین هم دوباره روی تخت نشست و باشه ای زیر لب گفت روی تخت دراز کشیدم،
هیونجین منو تو بغلش کشید و دوباره کم کم
چشمام بسته شد و خوابیدم هیونجین که دید خوابیدم اون هم کم کم خوابید ...
ادامه دارد....
با شدت از تخت بلند شدم و نفس نفس می زدم دستم رو روی قلبم گذاشتم ، نفسم بالا نمی یومد ، کابوسی که چند ثانیه قبل دیده بودم منو به مرز جنون برد تا حد مرگ ترسیده بودم بدنم می لرزید اگر واقعاً این اتفاق می افتاد چی؟! چی میشد ، هیونجین چشماش رو مالید و روی تخت کنارم نشست ...
" چی شده ؟! کابوس دیدی؟؟ "
هیونجین منو بغل کرد و سرم رو نوازش کرد .
"نگران نباش نگران نباش همش یه کابوس بود نترس من کنارتم !!" کمی آروم شدم ولی از بغل هیونجین بیرون نیومدم ..
" خیلی ترسناک بود خیلی ترسیدم !"
هیونجین منو بیشتر تو بغلش فشرد ..
" هر چی هم بود فقط یه کابوس بود نترس عشقم " بی حرف تو بغلش بودم که هیونجین منو از بغلش بیرون کرد ...
" عشقم صبر کن برات آب بیارم اوکی یکم آب بخور بهتر بشی " قبل از اینکه بخواهد بلند بشه از لباسش گرفتم ...
"نه آب نمی خواهم همین جا باشه من حالا خیلی میترسم"
هیونجین هم دوباره روی تخت نشست و باشه ای زیر لب گفت روی تخت دراز کشیدم،
هیونجین منو تو بغلش کشید و دوباره کم کم
چشمام بسته شد و خوابیدم هیونجین که دید خوابیدم اون هم کم کم خوابید ...
ادامه دارد....
۵.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.