𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆²⁷
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆²⁷
chapter②
به عمارت که رسیدیم هانا رو بدرقه کردم و در آخر چون زیادی ذوق داشتم ببینم" بابام" چی میگه رفتم و در زدم و باز هم صدای همیشه خمار و خستهاشو شنیدم...
کوک: بیا داخل
درو باز کردم و با چهرهای که سیاهی چشاش تا چونش اومده جلوی کامپیوتر نشسته بود مواجه شدم...
ات: خسته ای؟
کوک: نه این که چیزی نیست
هنوزم متوجه موهام نشده بود؛
ات: چیزی تو من تغییر نکره
کوک: لباست رو عوض کردی*جدی*
ات: من چرا با هانا بیرون بودم؟
چششو به موهام داد چشاش برق میزد دوباره چشماش رو به صفحه روشن کامپیوتر داد زیر ل.ب چیزی گفت ولی نشنیدم
کوک: اگه بگم خوشگل شده پرو نشه؟*آروم. زیر ل.ب*
ات: چیزی گفتی؟
کوک: نه بهت میاد
ات: واقعا؟؟*ذوق*
کوک: من یه حرفو یه بار بهت میگم*بم. جدی*
ات:*پوکر*
همیشه تو ذوق میزد این کارش بود به صفحه کامپیوترش نگاه کردم لعنتی بازم یکی دیگه
ات:میخوای باز یکی رو بک.شی؟*ناراحت*
کوک: آره کیم تهیونگ
همه جا سکوت شد باور نمیکردم پسر رئیس مافیا باشه تا حالا از نزدیک ندیده بودمش ازش پرسیدم...
ات: قراره بیاد اینجا؟
کوک: آره ۱۲ ژوئن
ات: اووو یه ماه دیگه!
بلند شد و با جدیت تمام وزنشو روی میز انداخت شونههاشو صاف کرد و بهم زل زد
کوک: اگه بیاد اینجا حق نداری بهش نگاهم کنی*بم*
ات: باشه بابا حالا کی به اون یارو نگاه میکنه
___________
شارژم ⁵ درصده شارژرم خراب شده مثل روانیا تایپ میکرم فعلاااا🤡🐄
chapter②
به عمارت که رسیدیم هانا رو بدرقه کردم و در آخر چون زیادی ذوق داشتم ببینم" بابام" چی میگه رفتم و در زدم و باز هم صدای همیشه خمار و خستهاشو شنیدم...
کوک: بیا داخل
درو باز کردم و با چهرهای که سیاهی چشاش تا چونش اومده جلوی کامپیوتر نشسته بود مواجه شدم...
ات: خسته ای؟
کوک: نه این که چیزی نیست
هنوزم متوجه موهام نشده بود؛
ات: چیزی تو من تغییر نکره
کوک: لباست رو عوض کردی*جدی*
ات: من چرا با هانا بیرون بودم؟
چششو به موهام داد چشاش برق میزد دوباره چشماش رو به صفحه روشن کامپیوتر داد زیر ل.ب چیزی گفت ولی نشنیدم
کوک: اگه بگم خوشگل شده پرو نشه؟*آروم. زیر ل.ب*
ات: چیزی گفتی؟
کوک: نه بهت میاد
ات: واقعا؟؟*ذوق*
کوک: من یه حرفو یه بار بهت میگم*بم. جدی*
ات:*پوکر*
همیشه تو ذوق میزد این کارش بود به صفحه کامپیوترش نگاه کردم لعنتی بازم یکی دیگه
ات:میخوای باز یکی رو بک.شی؟*ناراحت*
کوک: آره کیم تهیونگ
همه جا سکوت شد باور نمیکردم پسر رئیس مافیا باشه تا حالا از نزدیک ندیده بودمش ازش پرسیدم...
ات: قراره بیاد اینجا؟
کوک: آره ۱۲ ژوئن
ات: اووو یه ماه دیگه!
بلند شد و با جدیت تمام وزنشو روی میز انداخت شونههاشو صاف کرد و بهم زل زد
کوک: اگه بیاد اینجا حق نداری بهش نگاهم کنی*بم*
ات: باشه بابا حالا کی به اون یارو نگاه میکنه
___________
شارژم ⁵ درصده شارژرم خراب شده مثل روانیا تایپ میکرم فعلاااا🤡🐄
۱۶.۷k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.