عنوان:دوست قهرمان من!
عنوان:دوست قهرمان من!
𝒑𝒂𝒓𝒕 𝟏𝟖
برگشت سمت صدا... با دیدن اون دختر دوباره به فاز کنجکاویش برگشت... جونگ وو گفت از خودش بپرسه... پس اون اول شروع کرد به صحبت کردن...!
هیون وو:تو... کی هستی؟!
دختر:من دوست دختر قبلیه جونگ ووام!
هیون وو با این جملش تعجب کرد و چشماش گرد شد ولی اونقدرام تعجب نکرد چون اینجوری این دختر داشت دنبالش میکرد عجیبم نبود!
دختر:میتونی به جونگ وو بگی بیاد؟! کارش دارم...!
هیون وو:مگه تو... دوست پسر نداری؟!
دختر:دارم... اما یه کار دیگه با جونگ وو دارم... در ضمن... تو کیه جونگ وو میشی؟!
هیون وو:من دوستشم...! جونگ وو گفت از خودت بپرسم کی هستی حالا که میدونم کی هستی یه چیزه دیگه هم میخوام بدونم... چی باعث جداییتون شده؟!
دختر سریع قبول کرد روی پله های بالای در خونه ی هیون وو نشستن... شروع کرد به صحبت:منو جونگ وو تو راهنمایی باهم آشنا شدیم... بعد اون رابطمون فراتر از دوست رفت... ولی اون یه بارم بهم دست نزد!
بعد از اینکه فهمیدم "تومار" داره... تصمیم گرفتم ازش جدا بشم... چون نمیخواستم بهش وابسته بشم... و وقتی بمیره بخاطرش ناراحت بشم... برای همین ازش جدا شدم!
دختر خیلی ریلکس و عادی داشت بهش میگفت که بدون اینکه حتی جونگ وو بدونه دارن جدا میشن با دوست پسره جدیدش به خارج رفته!
با کلمه ی تومار زیاد تعجب نکرد... وقتی مدیر به خود جونگ وو کنار هیون وو گفت تومار داره... اونجا یه جورایی تعجب کرده بود... حالا مطمئن شده بود که تنها دوستی که داره... قراره یه روزی از دست بره...!
اما دختر یه چیزی رو نمیدونست... هیون وو روانی بود... بعد حرفایی که با ریلکسیه تمام بهش گفت... قرار بود با دختره چیکار کنه؟!
ادامه دارد...
𝒑𝒂𝒓𝒕 𝟏𝟖
برگشت سمت صدا... با دیدن اون دختر دوباره به فاز کنجکاویش برگشت... جونگ وو گفت از خودش بپرسه... پس اون اول شروع کرد به صحبت کردن...!
هیون وو:تو... کی هستی؟!
دختر:من دوست دختر قبلیه جونگ ووام!
هیون وو با این جملش تعجب کرد و چشماش گرد شد ولی اونقدرام تعجب نکرد چون اینجوری این دختر داشت دنبالش میکرد عجیبم نبود!
دختر:میتونی به جونگ وو بگی بیاد؟! کارش دارم...!
هیون وو:مگه تو... دوست پسر نداری؟!
دختر:دارم... اما یه کار دیگه با جونگ وو دارم... در ضمن... تو کیه جونگ وو میشی؟!
هیون وو:من دوستشم...! جونگ وو گفت از خودت بپرسم کی هستی حالا که میدونم کی هستی یه چیزه دیگه هم میخوام بدونم... چی باعث جداییتون شده؟!
دختر سریع قبول کرد روی پله های بالای در خونه ی هیون وو نشستن... شروع کرد به صحبت:منو جونگ وو تو راهنمایی باهم آشنا شدیم... بعد اون رابطمون فراتر از دوست رفت... ولی اون یه بارم بهم دست نزد!
بعد از اینکه فهمیدم "تومار" داره... تصمیم گرفتم ازش جدا بشم... چون نمیخواستم بهش وابسته بشم... و وقتی بمیره بخاطرش ناراحت بشم... برای همین ازش جدا شدم!
دختر خیلی ریلکس و عادی داشت بهش میگفت که بدون اینکه حتی جونگ وو بدونه دارن جدا میشن با دوست پسره جدیدش به خارج رفته!
با کلمه ی تومار زیاد تعجب نکرد... وقتی مدیر به خود جونگ وو کنار هیون وو گفت تومار داره... اونجا یه جورایی تعجب کرده بود... حالا مطمئن شده بود که تنها دوستی که داره... قراره یه روزی از دست بره...!
اما دختر یه چیزی رو نمیدونست... هیون وو روانی بود... بعد حرفایی که با ریلکسیه تمام بهش گفت... قرار بود با دختره چیکار کنه؟!
ادامه دارد...
۱.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.