فیک: عـ شـ ق نـ ا تـ مـ ام/ UNFINISHED love
فیک: عـشـق نـا تـمـام/ UNFINISHED love
پـارت [۲۶] فصل [3]
ارو*
رو کاناپه دراز کشیده بودم پاکت سیگارمو برداشتم ، خالی بود ، سویشرت مشکیم که کنارم بود رو برداشتم و درو باز کردم تا برم که متوجه یه مردی شدم که انگار دنبال خونهای میگرده اهمیتی ندادم میخواستم برم که برگشت گفت
ته : خان...ارو؟
فاک این اینجا چه گوهی میخوره ، سریع رفتم خونه و تا میخواستم درو ببندم پاشو گذاشت لای در
ته : بزار بیام تو
+ نمیخوام ، برو از اینجا
ارو *
با شدت درو هل داد که کم مونده بود بیوفتم رو زمین دیگه چاره ای نداشتم خونه و حال و روزم رو دیده بود نمیخواستم ببینه من انقد داغونم وقتی به دور و بر نگا کرد خیلی تعجب کرده بود رفت یجایی نشست منم رفتم جلوش رو صندلی نشستم سرمو انداختم بودم پایین و تو خودم جمع شده بودم
+ لطفا زود برو از اینجا
+ نمیخوام وقتی بابام اومد ببینتت
ته : شنیدم جیمو بدجوری تصادف کرده خوبه؟
+ شنیدی؟خوبه؟* بلند از رو اعصبانیت خندید *
+ عوضی پسرت مرده ولی تو حتی روحتم خبر نداره ، اصلا با چه حقی پاشدی اومدی اینجا؟خجالت نکشیدی؟تموم این سال ها کدوم گوری بودی؟چرا حتی نیومدی با پسرت وقت بگذرونی و رفتنی یکی از اون دروغای شیرینی که به من میگفتی رو بهش بگی بعد بری پیش زنت میمردی روزی فقط یه ربع باهاش بازی میکردی؟میدونی چندبار درموردت ازم سوال پرسیده که نتونستم جواب بدم؟همیشه بچه ها تو مدرسه سر اینکه بابا نداره و بچه طلاقه و فلجه مسخرش میکردن واسش قلدری میکردن اون موقعه ها کجا بودی؟؟؟آخه میدونی چیه حتی طفلی بخاطر گوه کاریای تو دیگه توان راه رفتن رو نداشت (یادتونه باشه ارو بخاطر اینکه از پله ها افتاد خواهر دوقلوی جیمو مرد ولی جیمو زنده موند) بخاطر تو مجبور شدم با یکی بدتر از خودت زندگی کنم ، میدونستی هر دیقه واسم چقد دردناک بود؟
ارو*
همه حرفایی که تو دلم بود رو داشتم بهش میگفتم یه نفس عمیق کشیدم
با یه پوزخند حرفشو شروع کرد
ته : حتی لیاقت اینو که از یه بچه مراقبت کنی رو نداشتی؟؟
+ * سریع جواب میده *
+ من لیاقتشو نداشتم ؟؟؟؟؟ دیگه چیکار میتونستم بکنم؟اصلا تو خبر داشتی چطور زندگی میکردیم؟؟به خودت باید این حرفو بگیم تو لیاقت اینو نداشتی که واسه یه بچه پدری کنی؟
بچه ها لطفا وقتی میخونین لایک کنین❤️
پـارت [۲۶] فصل [3]
ارو*
رو کاناپه دراز کشیده بودم پاکت سیگارمو برداشتم ، خالی بود ، سویشرت مشکیم که کنارم بود رو برداشتم و درو باز کردم تا برم که متوجه یه مردی شدم که انگار دنبال خونهای میگرده اهمیتی ندادم میخواستم برم که برگشت گفت
ته : خان...ارو؟
فاک این اینجا چه گوهی میخوره ، سریع رفتم خونه و تا میخواستم درو ببندم پاشو گذاشت لای در
ته : بزار بیام تو
+ نمیخوام ، برو از اینجا
ارو *
با شدت درو هل داد که کم مونده بود بیوفتم رو زمین دیگه چاره ای نداشتم خونه و حال و روزم رو دیده بود نمیخواستم ببینه من انقد داغونم وقتی به دور و بر نگا کرد خیلی تعجب کرده بود رفت یجایی نشست منم رفتم جلوش رو صندلی نشستم سرمو انداختم بودم پایین و تو خودم جمع شده بودم
+ لطفا زود برو از اینجا
+ نمیخوام وقتی بابام اومد ببینتت
ته : شنیدم جیمو بدجوری تصادف کرده خوبه؟
+ شنیدی؟خوبه؟* بلند از رو اعصبانیت خندید *
+ عوضی پسرت مرده ولی تو حتی روحتم خبر نداره ، اصلا با چه حقی پاشدی اومدی اینجا؟خجالت نکشیدی؟تموم این سال ها کدوم گوری بودی؟چرا حتی نیومدی با پسرت وقت بگذرونی و رفتنی یکی از اون دروغای شیرینی که به من میگفتی رو بهش بگی بعد بری پیش زنت میمردی روزی فقط یه ربع باهاش بازی میکردی؟میدونی چندبار درموردت ازم سوال پرسیده که نتونستم جواب بدم؟همیشه بچه ها تو مدرسه سر اینکه بابا نداره و بچه طلاقه و فلجه مسخرش میکردن واسش قلدری میکردن اون موقعه ها کجا بودی؟؟؟آخه میدونی چیه حتی طفلی بخاطر گوه کاریای تو دیگه توان راه رفتن رو نداشت (یادتونه باشه ارو بخاطر اینکه از پله ها افتاد خواهر دوقلوی جیمو مرد ولی جیمو زنده موند) بخاطر تو مجبور شدم با یکی بدتر از خودت زندگی کنم ، میدونستی هر دیقه واسم چقد دردناک بود؟
ارو*
همه حرفایی که تو دلم بود رو داشتم بهش میگفتم یه نفس عمیق کشیدم
با یه پوزخند حرفشو شروع کرد
ته : حتی لیاقت اینو که از یه بچه مراقبت کنی رو نداشتی؟؟
+ * سریع جواب میده *
+ من لیاقتشو نداشتم ؟؟؟؟؟ دیگه چیکار میتونستم بکنم؟اصلا تو خبر داشتی چطور زندگی میکردیم؟؟به خودت باید این حرفو بگیم تو لیاقت اینو نداشتی که واسه یه بچه پدری کنی؟
بچه ها لطفا وقتی میخونین لایک کنین❤️
۷۳۹
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.