پارت ۷ فیک معجزه ی عشق
پارت ۷ فیک معجزه ی عشق
میانا تلفنش رو قطع کرد و همونطور که روی تخت نشسته بود دستاش رو روی پیشونیش گذاشت و آهی کشید . اسم اون فرد شبیه اسم کثافتی بود که گند زده بود به زندگی میانا . نفرت شدیدی از اون مرد داشت . بعد اون مرد کل زندگی میانا بهم ریخت و شد زندگی که همیشه ازش میترسید . زندگی پر از درد و آه...
---
ناره کولش رو روی شونه هاش انداخته بود و ور ور می کرد . بعضی اوقات حرفاش خنده دار بود که باعث میشد سهون لبخند عمیقی بزنه . بعد کلی راه رفتن و حرف زدن رسیدن به دریا . سهون طناب قایقش رو باز کرد و قایق رو هول داد و افتاد توی دریا . صدای وحشتناکی داد که باعث شد ناره جیغ بکشه
سهون_ناره...نافتو با جیغ بستن؟
ناره_بی ادبِ بی تربیتِ بی تمدن...
سهون چشم غره ای به ناره رفت و به قایق اشاره کرد تا سوار قایق بشه . ناره لبخندی از خوشحالی زد و سوار قایق شد . سهون هم سوار قایق شد و پارو رو برداشت و پارو زد . ناره بعد مدت کوتاهی جو گرفتش و شروع کرد آهنگ تایتانیک رو خوندن . با صدای دلنشین و ملایم ناره سهون لبخندی از رضایت زد . ناره که چشمش به لبخند سهون افتاد آواز خوندنش رو قطع کرد و با خنده حرف زد
_چیه چرا اونجوری نگام میکنی؟
_صدات قشنگه...
_ممنون...ولی خوب خیلی نمی خونم...موقع هایی میخونم که جو بگیرتم
سهون لبخندی زد و بعد که متوجه خنده ی روی لبش شد خندش رو کنار زد و صداش رو صاف کرد و پوکر شد . ناره بلند شد و ایستاد و نفس عمیقی کشید . سهون لبخند شیطنتی توی دلش زد
_شنا بلدی؟
_چی...شنا بلدم...اره خوب بلدم که چی؟
_امیدوارم دروغ نگفته باشی
یه جوری پارو زد که قایق کج شد و ناره افتاد تو دریا . سهون وقتی ناره رو توی اون وضعیت دید شروع کرد قهقهه زدن . ناره سرش رو از آب بیرون اورد و به سهون خیره شد . ریملش کاملا ریخته بود روی صورتش . سهون همونطور که سعی میکرد نخنده گفت
_نگران نباش...اصلا شبیه میمون نشدی...
ناره مثل همیشه خونسردی خودشو حفظ کرد و توی دلش گفت
_تلافیشو سرت بد درمیارم...
دستاشو دور قایق انداخت و اومد توی قایق . سهون با لبخندی که از سر کرماش بود زل زده بود به ناره . بعد یه مدت که ناره عکس العملی نشون نداد و فقط با دستمال مرطوبی که توی ساکش بود صورتش رو پاک میکرد خندش رو خورد و با حرص گفت
_نمی خوای چیزی بگی
ناره تو همون حالت که تو آینه ی توی دستش نگاه میکرد جواب داد
_چی بگم؟
_من انداختمت تو دریا تو لام تا کام حرف نمیزنی
ناره_من اصلا به تو فکر نمی کنم...بعدشم...من هیچوقت عصبانی نمیشم
سهون_باشه...میبینیم
....
میانا تلفنش رو قطع کرد و همونطور که روی تخت نشسته بود دستاش رو روی پیشونیش گذاشت و آهی کشید . اسم اون فرد شبیه اسم کثافتی بود که گند زده بود به زندگی میانا . نفرت شدیدی از اون مرد داشت . بعد اون مرد کل زندگی میانا بهم ریخت و شد زندگی که همیشه ازش میترسید . زندگی پر از درد و آه...
---
ناره کولش رو روی شونه هاش انداخته بود و ور ور می کرد . بعضی اوقات حرفاش خنده دار بود که باعث میشد سهون لبخند عمیقی بزنه . بعد کلی راه رفتن و حرف زدن رسیدن به دریا . سهون طناب قایقش رو باز کرد و قایق رو هول داد و افتاد توی دریا . صدای وحشتناکی داد که باعث شد ناره جیغ بکشه
سهون_ناره...نافتو با جیغ بستن؟
ناره_بی ادبِ بی تربیتِ بی تمدن...
سهون چشم غره ای به ناره رفت و به قایق اشاره کرد تا سوار قایق بشه . ناره لبخندی از خوشحالی زد و سوار قایق شد . سهون هم سوار قایق شد و پارو رو برداشت و پارو زد . ناره بعد مدت کوتاهی جو گرفتش و شروع کرد آهنگ تایتانیک رو خوندن . با صدای دلنشین و ملایم ناره سهون لبخندی از رضایت زد . ناره که چشمش به لبخند سهون افتاد آواز خوندنش رو قطع کرد و با خنده حرف زد
_چیه چرا اونجوری نگام میکنی؟
_صدات قشنگه...
_ممنون...ولی خوب خیلی نمی خونم...موقع هایی میخونم که جو بگیرتم
سهون لبخندی زد و بعد که متوجه خنده ی روی لبش شد خندش رو کنار زد و صداش رو صاف کرد و پوکر شد . ناره بلند شد و ایستاد و نفس عمیقی کشید . سهون لبخند شیطنتی توی دلش زد
_شنا بلدی؟
_چی...شنا بلدم...اره خوب بلدم که چی؟
_امیدوارم دروغ نگفته باشی
یه جوری پارو زد که قایق کج شد و ناره افتاد تو دریا . سهون وقتی ناره رو توی اون وضعیت دید شروع کرد قهقهه زدن . ناره سرش رو از آب بیرون اورد و به سهون خیره شد . ریملش کاملا ریخته بود روی صورتش . سهون همونطور که سعی میکرد نخنده گفت
_نگران نباش...اصلا شبیه میمون نشدی...
ناره مثل همیشه خونسردی خودشو حفظ کرد و توی دلش گفت
_تلافیشو سرت بد درمیارم...
دستاشو دور قایق انداخت و اومد توی قایق . سهون با لبخندی که از سر کرماش بود زل زده بود به ناره . بعد یه مدت که ناره عکس العملی نشون نداد و فقط با دستمال مرطوبی که توی ساکش بود صورتش رو پاک میکرد خندش رو خورد و با حرص گفت
_نمی خوای چیزی بگی
ناره تو همون حالت که تو آینه ی توی دستش نگاه میکرد جواب داد
_چی بگم؟
_من انداختمت تو دریا تو لام تا کام حرف نمیزنی
ناره_من اصلا به تو فکر نمی کنم...بعدشم...من هیچوقت عصبانی نمیشم
سهون_باشه...میبینیم
....
۲۱.۱k
۲۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.