عشق ابدی پارت ۸۱
عشق ابدی پارت ۸۱
ویو کوک
راهی شدم سمت خونه یونگی
وقتی رسیدم رفتم بالا و کوله ام رو برداشتم
+تو دیگه کجا؟
کوک : اولا که سلام ، دوما میرم خونه ام
-حالا ببینا. نمیتونی ۲ دقیقه بدون تهیونگ بمونی اینجا؟؟
کوک : هیچ ربطی نداره جیمین خان . پای تهیونگ رو وسط نکش ؛ ساعت رو دیدی ؟ کلی کار دارم خونه
+تو که راست میگی
کوک : بله که راست میگم . فعلا خدافظ
منتظر نموندم و اومدم بیرون
سوار موتورم شدم و راه افتادم سمت خونه خودم
تقریبا ۴۰ مین بعد رسیدم
رفتم داخل و کوله ام رو انداختم رو تخت ، لباسام رو در آوردم و رفتم تو حموم
*فلش بک به بعد حموم*
رو تختم نشسته بودم و گوشیم دستم بود
وای...من چرا نمیتونم از فکر تهیونگ بیام بیرون؟ آیش لعنت
پاشدم رفتم سمت آشپزخونه و واسه خودم سوجو ریختم
بعد از ۱۰ مین نشستم جلو تلویزیون
ویو تهیونگ
وقتی بیدار شدم دیدم رو تخت خونه مامان بزرگمم
هنوز گیج گیج بودم
نمیدونستم اینجا چیکار میکنم
رفتم بیرون و مامان بزرگ رو دیدم
ته : مامان بزرگ (خوابالو)
مامان بزرگ : عه بیدار شدی عزیزم . سلام
ته : سلام(لبخند)
مامان بزرگ : کم مونده بود اورژانس خبر کنم . چقدر خوابیدی بچه
ته : چی؟ مگه چقدر خوابیدم؟؟
مامان بزرگ : از زمانی که دوستت آوردتت داخل خوابیدی تا الان ؛ فکر کنم ۵ ساعتی بشه
کپ کرده بودم . ۵ ساعت؟ دوستم؟ نکنه کوک رو میگه؟؟
ته : دوستم ؟...کیو میگی مامان بزرگ ؟
مامان بزرگ : وا تهیونگ؟ همون دوستت دیگه . نمیدونم کوک بود ، جونگ کوک بود ، جانگ کوک بود . کی بود ؟
ته : جو..جونگ کوک رو میگی؟
مامان بزرگ : آها...آفرین . جونگ کوک
وای شت... الان همه چیز یادم اومد
من که رو شونه کوک خواب بودم ، اصن آدرس رو از کجا اورد؟؟
مامان بزرگ : حالا بهتت نزنه . برو دست و صورتت رو بشور ، غذاتو بخور
ته : من باید برگردم خونه مامان
مامان بزرگ : چی ؟ چی میگی ؟ عه حداقل یه چی بخور بعد برو . خیر سرت اومدی بهم سر بزنی ، کل ساعت رو خواب بودی
ته : ببخشید مامان بزرگ. قول میدم زود بیام پیشت ، الان کار واجبی دارم
مامان بزرگ : چه کاری واجب تر از غذات؟
ته : بهت میگم مامانی. فعلا واقعا باید برم ؛ برمیگردم همه چیو میگم بهت
مامان بزرگ : عه وایسا...ت...تهیونگ
ته : خدافظ قربونت بشم
مامان بزرگ : عجبا
سریع زدم بیرون و آژانس گرفتم
بعد ۱۰ مین رسید . تعجب کرده بودم چطور انقدر سریع اومد؟؟
سوار شدم و بی اهمیت به راننده گوشیم رو روشن کردم
عجیب بود راهی که بهش گفتم رو نمیرفت ؛ ترسیده بودم نکنه بلایی سرم بیاد
ته : آقا راه از اینور نیست
* : از اینجا زود تر میرسیم
ته : لطفاً از راهی که گفتم برید (جدی)
* : بهتر از شما اینجا رو بلدم
دیگه چیزی نگفتم . واقعا شک کردم بهش ، میترسیدم بلایی سرم بیاره....
ویو کوک
راهی شدم سمت خونه یونگی
وقتی رسیدم رفتم بالا و کوله ام رو برداشتم
+تو دیگه کجا؟
کوک : اولا که سلام ، دوما میرم خونه ام
-حالا ببینا. نمیتونی ۲ دقیقه بدون تهیونگ بمونی اینجا؟؟
کوک : هیچ ربطی نداره جیمین خان . پای تهیونگ رو وسط نکش ؛ ساعت رو دیدی ؟ کلی کار دارم خونه
+تو که راست میگی
کوک : بله که راست میگم . فعلا خدافظ
منتظر نموندم و اومدم بیرون
سوار موتورم شدم و راه افتادم سمت خونه خودم
تقریبا ۴۰ مین بعد رسیدم
رفتم داخل و کوله ام رو انداختم رو تخت ، لباسام رو در آوردم و رفتم تو حموم
*فلش بک به بعد حموم*
رو تختم نشسته بودم و گوشیم دستم بود
وای...من چرا نمیتونم از فکر تهیونگ بیام بیرون؟ آیش لعنت
پاشدم رفتم سمت آشپزخونه و واسه خودم سوجو ریختم
بعد از ۱۰ مین نشستم جلو تلویزیون
ویو تهیونگ
وقتی بیدار شدم دیدم رو تخت خونه مامان بزرگمم
هنوز گیج گیج بودم
نمیدونستم اینجا چیکار میکنم
رفتم بیرون و مامان بزرگ رو دیدم
ته : مامان بزرگ (خوابالو)
مامان بزرگ : عه بیدار شدی عزیزم . سلام
ته : سلام(لبخند)
مامان بزرگ : کم مونده بود اورژانس خبر کنم . چقدر خوابیدی بچه
ته : چی؟ مگه چقدر خوابیدم؟؟
مامان بزرگ : از زمانی که دوستت آوردتت داخل خوابیدی تا الان ؛ فکر کنم ۵ ساعتی بشه
کپ کرده بودم . ۵ ساعت؟ دوستم؟ نکنه کوک رو میگه؟؟
ته : دوستم ؟...کیو میگی مامان بزرگ ؟
مامان بزرگ : وا تهیونگ؟ همون دوستت دیگه . نمیدونم کوک بود ، جونگ کوک بود ، جانگ کوک بود . کی بود ؟
ته : جو..جونگ کوک رو میگی؟
مامان بزرگ : آها...آفرین . جونگ کوک
وای شت... الان همه چیز یادم اومد
من که رو شونه کوک خواب بودم ، اصن آدرس رو از کجا اورد؟؟
مامان بزرگ : حالا بهتت نزنه . برو دست و صورتت رو بشور ، غذاتو بخور
ته : من باید برگردم خونه مامان
مامان بزرگ : چی ؟ چی میگی ؟ عه حداقل یه چی بخور بعد برو . خیر سرت اومدی بهم سر بزنی ، کل ساعت رو خواب بودی
ته : ببخشید مامان بزرگ. قول میدم زود بیام پیشت ، الان کار واجبی دارم
مامان بزرگ : چه کاری واجب تر از غذات؟
ته : بهت میگم مامانی. فعلا واقعا باید برم ؛ برمیگردم همه چیو میگم بهت
مامان بزرگ : عه وایسا...ت...تهیونگ
ته : خدافظ قربونت بشم
مامان بزرگ : عجبا
سریع زدم بیرون و آژانس گرفتم
بعد ۱۰ مین رسید . تعجب کرده بودم چطور انقدر سریع اومد؟؟
سوار شدم و بی اهمیت به راننده گوشیم رو روشن کردم
عجیب بود راهی که بهش گفتم رو نمیرفت ؛ ترسیده بودم نکنه بلایی سرم بیاد
ته : آقا راه از اینور نیست
* : از اینجا زود تر میرسیم
ته : لطفاً از راهی که گفتم برید (جدی)
* : بهتر از شما اینجا رو بلدم
دیگه چیزی نگفتم . واقعا شک کردم بهش ، میترسیدم بلایی سرم بیاره....
۲.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.