چن پارتی کوک پارت: 15
کوک: شما کی اومدید(صدای گرفته)
صدای کوکو که از پشت شنیدم سرمو سمت صدا برگردوندم
هانا: مگه من نگفتم استراحت کن
کوک: حوصلم سر رفته
جیمین: چن دقیقع ای میشه اومدیم حالت خوبه
کوک: به لطف خواهر گلت نه
پاشدم رفتم پیشش
هانا: باید استراحت کنی زود خوب شی بیا بریم تو اتاقت
کوک: ایییی بخدا خسته شدم از صبح تا حالا نزاشتی تکون بخورم(😣)
هانا: احمق میگم استراحت کن
جوری که فقط خودش بشنوه گفتم
شاید منم برا ی کاری وقت پیدا کردم
اونم با همون لحن من گف
کوک: مگه تو خواب ببینی اون کارو با موفقیت انجام بدی بیب
دستشو گرفتم و دنبال خودم کشوندمش سمت اتاقش
رو تخت دراز کشید پتو رو روش کشیدم
کوک: مثلا من مریضم چرا اینقد خشن باهام رفتار میکنی
هانا: اگه مریضی عینه بچه ادم بشین استراحت کن
کوک: مردم دوس دختر دارن منم دوس دارم دوس دخترای اونا وقتی مریض میشن انقد باهاشون خوب رفتار میکنن اونوقت دوس دختر من به خونم تشنس
هانا: حتما دوس پسرای اونا ادمن که تو نیستی
کوک: ایییی حیف مریضم وگرنه جوابتو میدادم
لبخندی به کیوتی موجود روبه روم زدمو
ی سرم از تو داروها برداشتم و براش وصل کردم
کوک: ایی درد داشتت
هانا: بزرگ میشی یادت میره
داشتم داروهایی که هرکدومو ی جای اتاق گذاشته بودمو جمع میکردم
هانا: ببینم نمیخوای بزاری من برم
ولی جوابی نگرفتم نگاهمو به پشت سرم دادم دیدم عینه ی خرگوش کیوت خوابیده رفتم کنار تخت وایسادم
هانا: نفس میکشه(اروم)
انگشتمو جلو دماغش گرفتم ولی نفس نمیکشید انگار گوشمو جلو صورتش گرفتم تا بفهمم نفس میکشه یا نه ولی از بدبختی نه
صدای کوکو که از پشت شنیدم سرمو سمت صدا برگردوندم
هانا: مگه من نگفتم استراحت کن
کوک: حوصلم سر رفته
جیمین: چن دقیقع ای میشه اومدیم حالت خوبه
کوک: به لطف خواهر گلت نه
پاشدم رفتم پیشش
هانا: باید استراحت کنی زود خوب شی بیا بریم تو اتاقت
کوک: ایییی بخدا خسته شدم از صبح تا حالا نزاشتی تکون بخورم(😣)
هانا: احمق میگم استراحت کن
جوری که فقط خودش بشنوه گفتم
شاید منم برا ی کاری وقت پیدا کردم
اونم با همون لحن من گف
کوک: مگه تو خواب ببینی اون کارو با موفقیت انجام بدی بیب
دستشو گرفتم و دنبال خودم کشوندمش سمت اتاقش
رو تخت دراز کشید پتو رو روش کشیدم
کوک: مثلا من مریضم چرا اینقد خشن باهام رفتار میکنی
هانا: اگه مریضی عینه بچه ادم بشین استراحت کن
کوک: مردم دوس دختر دارن منم دوس دارم دوس دخترای اونا وقتی مریض میشن انقد باهاشون خوب رفتار میکنن اونوقت دوس دختر من به خونم تشنس
هانا: حتما دوس پسرای اونا ادمن که تو نیستی
کوک: ایییی حیف مریضم وگرنه جوابتو میدادم
لبخندی به کیوتی موجود روبه روم زدمو
ی سرم از تو داروها برداشتم و براش وصل کردم
کوک: ایی درد داشتت
هانا: بزرگ میشی یادت میره
داشتم داروهایی که هرکدومو ی جای اتاق گذاشته بودمو جمع میکردم
هانا: ببینم نمیخوای بزاری من برم
ولی جوابی نگرفتم نگاهمو به پشت سرم دادم دیدم عینه ی خرگوش کیوت خوابیده رفتم کنار تخت وایسادم
هانا: نفس میکشه(اروم)
انگشتمو جلو دماغش گرفتم ولی نفس نمیکشید انگار گوشمو جلو صورتش گرفتم تا بفهمم نفس میکشه یا نه ولی از بدبختی نه
۱۰.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.