پارت ۲
پارت ۲
فک نکنم نیاز باشه ولی خب باشه بنده کیم تهیونگ هستم
بار دیگر همه پشماشون ریخ( این بچه پشمم واسه مردم نمیزاره😅😅)
همه نگاها ب طرف تهیونگ بود ولی ات بش توجه نمیکرد و تو حال خودش بود
همه میگفتن این همون کیم تهیونگه ک مافیا بود
اون ک همکلاس ما نیس چرا اینجاس
همه درحال تعجب کردن بودن تهیونگ گف:خودمم حالا درس بشینید
همه ناخداگاه روشون و برگردوندن و ازش ترسیدن چون مافیاس ولی اون خیلی جذاب بود
تهیونگ از اینکه بغل دستیش بش اهمیت نداد کفری شد ولی خودشو کنترل کرد
کنار ات نشس تا زنگ استراحت خورد و ات ب خودش اومد
دوستاش باهم صحبت میکردن
یونا:بچه ها ات مثه همیشه نیس چش شده
امیلی:آره منم نگرانشم اصا مثه همیشش نیس
کارمن:میگما الان چیکار کنیم
رزی:نمیدونم ولی ب نظرم ازش بپرسیم
بچه ها رفتن پیش ات تو حیات مدرسه
ات میذاشت ک باد بخوره ب صورتش و آرامش بگیره ولی دوستاش مثه چی اومدن سمتش
ات:چتونه بچه ها!دزدی چیزی دنبالتونه!
امیلی: اوهوییی شوخی نکنا
رزی:میگم ات شاید بد باشه ک اینو میگما ولی تو چت شده مثه همیشه نیستی چت شده
ات:کی؟من!من چم بشه ها من شمارو دارم
یونا:میخوای کیو گول بزنی چت شده ما همه نگرانتیم؟!
ات:ایقد ضایس
کارمن:اوهوم با این رفتارت کی بت شک نمیکنه هوم!؟
ات:بچه ها میشه نگم میخوام بگما ولی نمیتونم
ات اینو گفت و دویید سمت کلاس که سرش خورد ب یه چیز سختی
نگا بالا کرد برگاش ریخت خورده بود ب شکم تهیونگ ولی نمیدونس اون کیه
با چشمای پر اشکش گف:ببخشید حواسم نبود
تهیونگ:اشکالی نداره ولی دیگه تکرار نشه
ات:ولی شما کی هستین
تهیونگ حرصی نگاش میکرد و گف:همونیم ک بغل دستیته و کنارت میشینه و امروز اومده
کیم تهیونگم
ات با خودش میگف: من بغل دستسی دارم؟این همونیه ک همه دربارش حرف میزنن خیلی جذابه ولی اخلاق گوهی داره(فک کرده کیه اصا میدونی کیه بچم اخلاقشم نمیدونه ور رو میکنه)
به خودش اومد و گف:آها باش خب با اجازه من برم بابای
تهیونگ راه رو باز کرد و گذاش ات بره
فلش بک به چن ماه بعد
روزها و روزها ماه ها و ماه ها گذشت داشت آخر سال میرسید ولی ات کسیو دوس نداش ک بخواد باش ازدواج کنه پس باید چیکار کنه
ات:حالا چیکار کنم؟چ کاری کردم ک بابام این کارو بام میکنه ها؟
ات همینجور فک میکرد و فک میکرد
فلش بک ب ذهن تهیونگ😅
تهیونگ تو ذهنش میگف:من ات و دوس دارم ولی مطمئنم اون منو دوس نداره آخه هدفمم همین بود ک عاشق خودم کنمش ولی امان از این روزگار،نقشم برعکس شد خودم عاشقشم اگه نمیتونم داشته باشمش کسه دیگه ایم نمیتونه داشته باشه حالا وایسا این آخرین ماهیه ک مدرسه هست و بعد فارغوالتحصیل میشه آها آها میتونم بدزدمش آره همینه
کلاس
ات رف سر کلاس و رف سر جاش نشست و فک میکرد و تهیونگ نا محسوس نگاش میکرد
تهیونگ:وایی خیلی خوشگله کثافت من با این دلم چیکار کنم ها میخوام انتقام بگیرم ولی ات و کامل ا دس میدم خیلی بده
این ماهم تموم شد
شب آخرین روز ماه
ات از مدرسه برگشت و باباش اومدو بش گف:هرزه میخوای با کی ازدواج ونی هوم اصا کسیو داری هان؟
ات گف:نه ندارم
ب.ات:میدونستم از پس اینکارم بر نمیایی برا همین یکیو برات انتخاب کردم پس فردا شب میان
ات با اشک تو چشماش و بعض گف:باشه من برم اتاقم
دویید و رف سمت اتاقش و لباس برداشت و دف سمت حموم و دوش و باز کرد و زیر دوش و گریه میکرد
از حموم اومد بیرون و رف سمت گوشیش و رف تو گروهشون
یونا:بچه ها فردا شب بیایید بریم جشن فارغوالتحصیلی بگیریم
امیلی:آره از نطر منکه خوبه
کارمن:عالیه بریم
بچه های دیگه:ماهم میاییم
فردا.....
لایک ۲۵ کامنت ۲۵
فک نکنم نیاز باشه ولی خب باشه بنده کیم تهیونگ هستم
بار دیگر همه پشماشون ریخ( این بچه پشمم واسه مردم نمیزاره😅😅)
همه نگاها ب طرف تهیونگ بود ولی ات بش توجه نمیکرد و تو حال خودش بود
همه میگفتن این همون کیم تهیونگه ک مافیا بود
اون ک همکلاس ما نیس چرا اینجاس
همه درحال تعجب کردن بودن تهیونگ گف:خودمم حالا درس بشینید
همه ناخداگاه روشون و برگردوندن و ازش ترسیدن چون مافیاس ولی اون خیلی جذاب بود
تهیونگ از اینکه بغل دستیش بش اهمیت نداد کفری شد ولی خودشو کنترل کرد
کنار ات نشس تا زنگ استراحت خورد و ات ب خودش اومد
دوستاش باهم صحبت میکردن
یونا:بچه ها ات مثه همیشه نیس چش شده
امیلی:آره منم نگرانشم اصا مثه همیشش نیس
کارمن:میگما الان چیکار کنیم
رزی:نمیدونم ولی ب نظرم ازش بپرسیم
بچه ها رفتن پیش ات تو حیات مدرسه
ات میذاشت ک باد بخوره ب صورتش و آرامش بگیره ولی دوستاش مثه چی اومدن سمتش
ات:چتونه بچه ها!دزدی چیزی دنبالتونه!
امیلی: اوهوییی شوخی نکنا
رزی:میگم ات شاید بد باشه ک اینو میگما ولی تو چت شده مثه همیشه نیستی چت شده
ات:کی؟من!من چم بشه ها من شمارو دارم
یونا:میخوای کیو گول بزنی چت شده ما همه نگرانتیم؟!
ات:ایقد ضایس
کارمن:اوهوم با این رفتارت کی بت شک نمیکنه هوم!؟
ات:بچه ها میشه نگم میخوام بگما ولی نمیتونم
ات اینو گفت و دویید سمت کلاس که سرش خورد ب یه چیز سختی
نگا بالا کرد برگاش ریخت خورده بود ب شکم تهیونگ ولی نمیدونس اون کیه
با چشمای پر اشکش گف:ببخشید حواسم نبود
تهیونگ:اشکالی نداره ولی دیگه تکرار نشه
ات:ولی شما کی هستین
تهیونگ حرصی نگاش میکرد و گف:همونیم ک بغل دستیته و کنارت میشینه و امروز اومده
کیم تهیونگم
ات با خودش میگف: من بغل دستسی دارم؟این همونیه ک همه دربارش حرف میزنن خیلی جذابه ولی اخلاق گوهی داره(فک کرده کیه اصا میدونی کیه بچم اخلاقشم نمیدونه ور رو میکنه)
به خودش اومد و گف:آها باش خب با اجازه من برم بابای
تهیونگ راه رو باز کرد و گذاش ات بره
فلش بک به چن ماه بعد
روزها و روزها ماه ها و ماه ها گذشت داشت آخر سال میرسید ولی ات کسیو دوس نداش ک بخواد باش ازدواج کنه پس باید چیکار کنه
ات:حالا چیکار کنم؟چ کاری کردم ک بابام این کارو بام میکنه ها؟
ات همینجور فک میکرد و فک میکرد
فلش بک ب ذهن تهیونگ😅
تهیونگ تو ذهنش میگف:من ات و دوس دارم ولی مطمئنم اون منو دوس نداره آخه هدفمم همین بود ک عاشق خودم کنمش ولی امان از این روزگار،نقشم برعکس شد خودم عاشقشم اگه نمیتونم داشته باشمش کسه دیگه ایم نمیتونه داشته باشه حالا وایسا این آخرین ماهیه ک مدرسه هست و بعد فارغوالتحصیل میشه آها آها میتونم بدزدمش آره همینه
کلاس
ات رف سر کلاس و رف سر جاش نشست و فک میکرد و تهیونگ نا محسوس نگاش میکرد
تهیونگ:وایی خیلی خوشگله کثافت من با این دلم چیکار کنم ها میخوام انتقام بگیرم ولی ات و کامل ا دس میدم خیلی بده
این ماهم تموم شد
شب آخرین روز ماه
ات از مدرسه برگشت و باباش اومدو بش گف:هرزه میخوای با کی ازدواج ونی هوم اصا کسیو داری هان؟
ات گف:نه ندارم
ب.ات:میدونستم از پس اینکارم بر نمیایی برا همین یکیو برات انتخاب کردم پس فردا شب میان
ات با اشک تو چشماش و بعض گف:باشه من برم اتاقم
دویید و رف سمت اتاقش و لباس برداشت و دف سمت حموم و دوش و باز کرد و زیر دوش و گریه میکرد
از حموم اومد بیرون و رف سمت گوشیش و رف تو گروهشون
یونا:بچه ها فردا شب بیایید بریم جشن فارغوالتحصیلی بگیریم
امیلی:آره از نطر منکه خوبه
کارمن:عالیه بریم
بچه های دیگه:ماهم میاییم
فردا.....
لایک ۲۵ کامنت ۲۵
۱۸.۷k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.