painful love part 31
اصلا اتصال چشم نداشتیم و نمیتونستیم بهم نگاه کنیم
بعد چند دیقه که رسیدیم رفتیم فروشگاه
_خوب چیزی مد نظر داشتی بهم بگو
+من پیشم پول نیست
جدی شد و با صدای دو رگش گفت
_هرچی انتخاب کردی خودم پولشو میدم
نتونستم چیزی بگم و دو دست لباس انتخاب کردم یکی بلوز و دامن و یکی پیراهن سفید
_انتخاب کردی
+اوهوم
یه نگاه به لباسام کرد و زیر لب یه چیزایی زمزمه کرد
+چیزی گفتی؟
_نه فقط نمیخوای بلندتر انتخاب کنی؟اینا خیلی کوتاهن
+نه اتفاقا خیلی هم خوبه...من باهاش مشکلی ندارم
_ولی من دارم
+خوب پس من جز این دوتا هیچ لباسی بر نمیدارم
_فقط اینبارو اجازه میدم اینطور لباس بپوشی...بعدا خودم برات لباس انتخاب میکنم
+نظر منم مهمه
دیگه بحث و ادامه نداد و پول لباسارو پرداخت کرد منو رسوند خونه
_ساعت ۵ و نیم میام باهم بریم
+باشه....
و از ماشن پیاده شدم
رفتم خونه (مینهو خونه نبود مین سو سرکارو جسی و سوهو تو خونه بودن و باهم بازی میکردن مامان و پسری 🤤)
بهشون سلام کردم و لیزا برام ناهار و آماده کرد خوردم و رفتم اتاقم ساعت ۳ بود پس اشکالی نداشت که یه ذره بخوابم چشامو بستم و خوابیدم
#جیمین
بعد اینکه رسوندمش خونه توی راه با خودم کلنجار میرفتم
آخه چرا باید لباس کوتاه انتخاب کنه؟واییی شب باید قشنگ مواظبش باشم و چشم ازش برندارم....تو راه سوجون رو دیدم که داره پیاده میره
از پشت یه بوق زدم که یک متر پرید هوا
شیشه رو دادم پایین
_شماره به در زنگ میزنی یا در میزنی؟
☆جیمینااااا....مرض داری
_بشین بریم حوصله ندارم
نشست و منم روندم
☆چته؟باز چیشده؟
_هیچی
☆سوجین چیکار میکنه؟کاری کردی امروز؟
_ارع...اول بهش گفتم سوار ماشین بشیم بعدش برای شب لباس بخر اونم قبول کرد
☆اوهوم چه خوب...پس چرا ناراحتی الان نباید خوشحال باشی؟
_آخه چه لباسایی انتخاب کرده بود رو میدی...
☆اوه...پس مشکل همینجاست....وای داداش خیلی خوب غیرتی میشیا
_سوجون همینجا میندازمت پایین بهت رحم نمیکنم میرما
☆چیزی نگفتم که...ولی یه چیزی بهت بگم اعصبانی نشی؟
_نگو که خراب کاری کردی؟
☆نههههه.من نه..
_پس چی؟
☆تقریبا نصف پسرای دانشگاه روی سوجین کراش دارن...سوا گفت
یه جوری ترمز گرفتم که سوجون از روی صندلی افتاد
☆چیکار میکنی...آخ سرمممممم
_چی گفتی
☆پسرای دانشگاه...روی سوجین..کراشن
_واییییییییییی...من چیکار کنم؟باید همه بدونن سوجین متاهله تا بهش نزدیک نشن
☆کلاس سوجین میدونن که سوجین شوهر داره ولی کلاس ما نمیدونن که
_هه کور خوندن نمیتونن بهش نزدیک بشن...
☆هوم...ارع
رفتیم خونه و لباسامو دراوردم و دوش گرفتم و فقط یه شلوارک پوشیدم رو تخت دراز کشیدم و چشامو بستم
(برش زمانی)
بعد چند دیقه که رسیدیم رفتیم فروشگاه
_خوب چیزی مد نظر داشتی بهم بگو
+من پیشم پول نیست
جدی شد و با صدای دو رگش گفت
_هرچی انتخاب کردی خودم پولشو میدم
نتونستم چیزی بگم و دو دست لباس انتخاب کردم یکی بلوز و دامن و یکی پیراهن سفید
_انتخاب کردی
+اوهوم
یه نگاه به لباسام کرد و زیر لب یه چیزایی زمزمه کرد
+چیزی گفتی؟
_نه فقط نمیخوای بلندتر انتخاب کنی؟اینا خیلی کوتاهن
+نه اتفاقا خیلی هم خوبه...من باهاش مشکلی ندارم
_ولی من دارم
+خوب پس من جز این دوتا هیچ لباسی بر نمیدارم
_فقط اینبارو اجازه میدم اینطور لباس بپوشی...بعدا خودم برات لباس انتخاب میکنم
+نظر منم مهمه
دیگه بحث و ادامه نداد و پول لباسارو پرداخت کرد منو رسوند خونه
_ساعت ۵ و نیم میام باهم بریم
+باشه....
و از ماشن پیاده شدم
رفتم خونه (مینهو خونه نبود مین سو سرکارو جسی و سوهو تو خونه بودن و باهم بازی میکردن مامان و پسری 🤤)
بهشون سلام کردم و لیزا برام ناهار و آماده کرد خوردم و رفتم اتاقم ساعت ۳ بود پس اشکالی نداشت که یه ذره بخوابم چشامو بستم و خوابیدم
#جیمین
بعد اینکه رسوندمش خونه توی راه با خودم کلنجار میرفتم
آخه چرا باید لباس کوتاه انتخاب کنه؟واییی شب باید قشنگ مواظبش باشم و چشم ازش برندارم....تو راه سوجون رو دیدم که داره پیاده میره
از پشت یه بوق زدم که یک متر پرید هوا
شیشه رو دادم پایین
_شماره به در زنگ میزنی یا در میزنی؟
☆جیمینااااا....مرض داری
_بشین بریم حوصله ندارم
نشست و منم روندم
☆چته؟باز چیشده؟
_هیچی
☆سوجین چیکار میکنه؟کاری کردی امروز؟
_ارع...اول بهش گفتم سوار ماشین بشیم بعدش برای شب لباس بخر اونم قبول کرد
☆اوهوم چه خوب...پس چرا ناراحتی الان نباید خوشحال باشی؟
_آخه چه لباسایی انتخاب کرده بود رو میدی...
☆اوه...پس مشکل همینجاست....وای داداش خیلی خوب غیرتی میشیا
_سوجون همینجا میندازمت پایین بهت رحم نمیکنم میرما
☆چیزی نگفتم که...ولی یه چیزی بهت بگم اعصبانی نشی؟
_نگو که خراب کاری کردی؟
☆نههههه.من نه..
_پس چی؟
☆تقریبا نصف پسرای دانشگاه روی سوجین کراش دارن...سوا گفت
یه جوری ترمز گرفتم که سوجون از روی صندلی افتاد
☆چیکار میکنی...آخ سرمممممم
_چی گفتی
☆پسرای دانشگاه...روی سوجین..کراشن
_واییییییییییی...من چیکار کنم؟باید همه بدونن سوجین متاهله تا بهش نزدیک نشن
☆کلاس سوجین میدونن که سوجین شوهر داره ولی کلاس ما نمیدونن که
_هه کور خوندن نمیتونن بهش نزدیک بشن...
☆هوم...ارع
رفتیم خونه و لباسامو دراوردم و دوش گرفتم و فقط یه شلوارک پوشیدم رو تخت دراز کشیدم و چشامو بستم
(برش زمانی)
۹.۵k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.