part۵
_خیلی خوش مزست مرسی
خواهش میکنم کاری نکردم جینا همرو درست کرد
_خب برام تعریف کن
=(تعریف کردن کل روز تا وقتی که رسید دم استخر رفتم در گوشش با حرفی که زدم غذا پرید تو گلوش)
=خاله هیکلش خیلی قشنگه خودتم که الان داری میبینی هم... سی... نه هاش گندست هم...(در گوش کوک)
چیزی شده (لیوان ابو برداشتم و دادم بهش)
_(سرفه) نه خوب.... م
=اخیی دلت خواست
_جینا (اخم)
*پرش زمانی به بعد از غذا)
_هوم خوش مزه بود جینا کیفتو بردار بریم
=لینا فردا میام باز
_نه بهتره که ایشون بیاد خونمون
خونه خودم راحت ترم
_اما
نه همینحا خوبه
_باشه فردا قبل از سرکار میارمش
چندست لباسم براش بیار
_هوم اوک
=(بغل کردن لینا) خاله مرسی بابت امروز فردا میبینمت (رفت)
_اومم لیا در گوشم راست میگفت
چ.. ی.و
_هیچی شب بخیر
شب بخیر
ویو لینا
لباسمو عوض کردم و خونرو جمع کردم که دیدم پیامی به گوشیم اومد از طرف جونگ کوک
(مکالمه توی پیامک)
_بیداری؟!
اره چطور
_هیچی خواستم ببینم بیداری یا نه
😒
_لباست خیلی قشنگ بود امروز
عا عا پشمام!!
_چیه
تو الان تعریف کردی
_نه ریدم بهت
پوفف ادب داشته باششششششششش
_باشه بابا
خب دیگه مزاحمم نشو شبت بخیر
_گگگگ مزاحم خودتی شبتم نخیر
😒🔪
ویو کوک
با تابیدن نور روی صورتم بیدار شدم رفتم دستشویی لباسا مو پوشیدم رفتم صبحونه بخورم که دیدم جینا زودتر از من روی میز نشسته داره با اجوما صبحونه میخوره
~سلام پسرم
_سلام اجوما این فسقلی انقدر خوشحاله انقدر زود صبحونه خورده
~اره فکر کنم
(با این حرف همه زدن زیر خنده)
سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه لینا
اما هرچی در زدیم باز نکرد نگران شده بودم انگار یه چیزی تو دلم خالی شد هرچیم به گوشیش زنگ میزدم جواب نمیداد به صورت نگران جینا نگاه کردم
_نگران نباش حتما جاییه الان زود میاد
=بابا اخه..
_نه هیشش نگران نباش الان میاد
که یکی از پشت سر....
#سناریو
خواهش میکنم کاری نکردم جینا همرو درست کرد
_خب برام تعریف کن
=(تعریف کردن کل روز تا وقتی که رسید دم استخر رفتم در گوشش با حرفی که زدم غذا پرید تو گلوش)
=خاله هیکلش خیلی قشنگه خودتم که الان داری میبینی هم... سی... نه هاش گندست هم...(در گوش کوک)
چیزی شده (لیوان ابو برداشتم و دادم بهش)
_(سرفه) نه خوب.... م
=اخیی دلت خواست
_جینا (اخم)
*پرش زمانی به بعد از غذا)
_هوم خوش مزه بود جینا کیفتو بردار بریم
=لینا فردا میام باز
_نه بهتره که ایشون بیاد خونمون
خونه خودم راحت ترم
_اما
نه همینحا خوبه
_باشه فردا قبل از سرکار میارمش
چندست لباسم براش بیار
_هوم اوک
=(بغل کردن لینا) خاله مرسی بابت امروز فردا میبینمت (رفت)
_اومم لیا در گوشم راست میگفت
چ.. ی.و
_هیچی شب بخیر
شب بخیر
ویو لینا
لباسمو عوض کردم و خونرو جمع کردم که دیدم پیامی به گوشیم اومد از طرف جونگ کوک
(مکالمه توی پیامک)
_بیداری؟!
اره چطور
_هیچی خواستم ببینم بیداری یا نه
😒
_لباست خیلی قشنگ بود امروز
عا عا پشمام!!
_چیه
تو الان تعریف کردی
_نه ریدم بهت
پوفف ادب داشته باششششششششش
_باشه بابا
خب دیگه مزاحمم نشو شبت بخیر
_گگگگ مزاحم خودتی شبتم نخیر
😒🔪
ویو کوک
با تابیدن نور روی صورتم بیدار شدم رفتم دستشویی لباسا مو پوشیدم رفتم صبحونه بخورم که دیدم جینا زودتر از من روی میز نشسته داره با اجوما صبحونه میخوره
~سلام پسرم
_سلام اجوما این فسقلی انقدر خوشحاله انقدر زود صبحونه خورده
~اره فکر کنم
(با این حرف همه زدن زیر خنده)
سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه لینا
اما هرچی در زدیم باز نکرد نگران شده بودم انگار یه چیزی تو دلم خالی شد هرچیم به گوشیش زنگ میزدم جواب نمیداد به صورت نگران جینا نگاه کردم
_نگران نباش حتما جاییه الان زود میاد
=بابا اخه..
_نه هیشش نگران نباش الان میاد
که یکی از پشت سر....
#سناریو
۳.۹k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.