°•The magic of love•° pt41
°•The magic of love•° pt41
جادوی عشق
(ویو تهیونگ)
خیلی متعجب بودم لامیسا بهم اعتراف کرد
ولی خوشحالم شدم
^خب حالا از کِی تا حالا منو دوست داری؟
_از همون اولین روزی که دیدمت...که با ات افتادین و منو جیمین اومدیم کمکتون...تو چی؟
^منم همینطور
داشتیم همینطوری حرف میزدیم که دیدم لامیسا خوابش برده...رسیدیم خونه بغلش کردم و گذاشتمش تو اتاقش...بعدم تو پذیرایی نشستم تا فیلم ببینم
صبح ساعت نه اینا بود لامیسا بیدار شد و اومد پایین
^وای سرم
_اوه بیدار شدی
^اره فک کنم خیلی خوردم
_اره...الان از سرت پرید؟
^اره...دیگه مست نیستم
_برات سوپ خماری درست میکنم
^وای اره ممنون میشم
براش سوپ درست کردم نشستیم با هم بخوریم
(ویو لامیسا)
داشتیم سوپ میخوردیم که تهیونگ ازم پرسید
_دیشبو یادته؟
همه چیرو یادم بود و نمیخواستم بهش بگم یادم نیست و البته خجالتم میکشم
^ا...اره
_خوبه...میترسیدم یادت رفته باشه...خب لامیسا...حالا که تو هم منو دوسم داری...باهام قرار میزاری؟
^(میخنده)خب...اره🥹
_(ذوق میکنه و لامیسا رو بغل میکنه)
خیلی خوشحال شدم الان با تهیونگم...رفتیم نشستیم تا فیلم ببینیم که صحنه ترسناک شد و من پریدم بغل تهیونگ که یهو منو بوسید
منم همراهیش کردم
چند دقیقه همرو میبوسیدیم بعد جدا شدیم و ادامه فیلمو دیدیم که نمیدونم چی شد خوابمون برد و ات اومد بیدارمون کرد
(فلش بک به حال)
(شب شده)
(ویو ات)
خیلی خوشحال بودم واسه لامیسا...بهم گفت که با تهیونگ قرار میزاره و امشب میخوان به همه بگن
امشب استایل کلاسیک زدم
یه لباس ساده ولی قشنگ با پوتین پوشیدم...خیلی بهم میومد (عکس هم پوتین هم لباسو میزارم)
یه آرایش ملایم کردم موهامو باز گذاشتم و رفتم پایین
کوک و جیمین دوتاشون بهم خیره شده بودن بهشون توجه نکردم چون میترسیدم دعوا بشه و رفتم پیش لامیسا اونم خیلی خوشگل شده بود (لباس اونم میذارم)
+بریم؟
*بریم
رفتیم رستوران غذا سفارش دادیم و مشروب
÷لامیسا تهیونگ گفت دیشبم خوردی...دیگه امشب نخور
^هوففف...خیلی خب
_اها ما باید یه چیزی بهتون بگیم
÷خب؟
_م...من و لامیسا...قرار میزاریم
÷چی؟
+تبریک میگممم
*واو...مبارک باشهه
_ممنوننن😍 (دم گوش جیمین میگه)امیدوارم کاپل بعدی تو و ات اعلام کنید
*امیدوارم
÷خب...حالا از کِی با هم قرار میزارید؟؟
^خ...خب از دیشب
_خب راستش ما همدیگه رو دوست داریم شوگا...من بهت قول میدم اونو هیچوقت ناراحت نمیکنم...نمیخوام تو از این موضوع ناراحت یا عصبانی باشی...نظر تو برام خیلی مهمه...چون من قصدم جدیه...و میخوام در آینده با لامیسا ازدواج کنم
ادامه دارد...
با اینکه لایکا 15 نشد ولی پارت جدید دادم چون خیلی طولانی شده میخوام تموم کنم
خلاصه که ببخشید🙂💛
(اسلاید دو لباس ات)
(اسلاید سه پوتین ات)
(اسلاید چهار لباس لامیسا)
جادوی عشق
(ویو تهیونگ)
خیلی متعجب بودم لامیسا بهم اعتراف کرد
ولی خوشحالم شدم
^خب حالا از کِی تا حالا منو دوست داری؟
_از همون اولین روزی که دیدمت...که با ات افتادین و منو جیمین اومدیم کمکتون...تو چی؟
^منم همینطور
داشتیم همینطوری حرف میزدیم که دیدم لامیسا خوابش برده...رسیدیم خونه بغلش کردم و گذاشتمش تو اتاقش...بعدم تو پذیرایی نشستم تا فیلم ببینم
صبح ساعت نه اینا بود لامیسا بیدار شد و اومد پایین
^وای سرم
_اوه بیدار شدی
^اره فک کنم خیلی خوردم
_اره...الان از سرت پرید؟
^اره...دیگه مست نیستم
_برات سوپ خماری درست میکنم
^وای اره ممنون میشم
براش سوپ درست کردم نشستیم با هم بخوریم
(ویو لامیسا)
داشتیم سوپ میخوردیم که تهیونگ ازم پرسید
_دیشبو یادته؟
همه چیرو یادم بود و نمیخواستم بهش بگم یادم نیست و البته خجالتم میکشم
^ا...اره
_خوبه...میترسیدم یادت رفته باشه...خب لامیسا...حالا که تو هم منو دوسم داری...باهام قرار میزاری؟
^(میخنده)خب...اره🥹
_(ذوق میکنه و لامیسا رو بغل میکنه)
خیلی خوشحال شدم الان با تهیونگم...رفتیم نشستیم تا فیلم ببینیم که صحنه ترسناک شد و من پریدم بغل تهیونگ که یهو منو بوسید
منم همراهیش کردم
چند دقیقه همرو میبوسیدیم بعد جدا شدیم و ادامه فیلمو دیدیم که نمیدونم چی شد خوابمون برد و ات اومد بیدارمون کرد
(فلش بک به حال)
(شب شده)
(ویو ات)
خیلی خوشحال بودم واسه لامیسا...بهم گفت که با تهیونگ قرار میزاره و امشب میخوان به همه بگن
امشب استایل کلاسیک زدم
یه لباس ساده ولی قشنگ با پوتین پوشیدم...خیلی بهم میومد (عکس هم پوتین هم لباسو میزارم)
یه آرایش ملایم کردم موهامو باز گذاشتم و رفتم پایین
کوک و جیمین دوتاشون بهم خیره شده بودن بهشون توجه نکردم چون میترسیدم دعوا بشه و رفتم پیش لامیسا اونم خیلی خوشگل شده بود (لباس اونم میذارم)
+بریم؟
*بریم
رفتیم رستوران غذا سفارش دادیم و مشروب
÷لامیسا تهیونگ گفت دیشبم خوردی...دیگه امشب نخور
^هوففف...خیلی خب
_اها ما باید یه چیزی بهتون بگیم
÷خب؟
_م...من و لامیسا...قرار میزاریم
÷چی؟
+تبریک میگممم
*واو...مبارک باشهه
_ممنوننن😍 (دم گوش جیمین میگه)امیدوارم کاپل بعدی تو و ات اعلام کنید
*امیدوارم
÷خب...حالا از کِی با هم قرار میزارید؟؟
^خ...خب از دیشب
_خب راستش ما همدیگه رو دوست داریم شوگا...من بهت قول میدم اونو هیچوقت ناراحت نمیکنم...نمیخوام تو از این موضوع ناراحت یا عصبانی باشی...نظر تو برام خیلی مهمه...چون من قصدم جدیه...و میخوام در آینده با لامیسا ازدواج کنم
ادامه دارد...
با اینکه لایکا 15 نشد ولی پارت جدید دادم چون خیلی طولانی شده میخوام تموم کنم
خلاصه که ببخشید🙂💛
(اسلاید دو لباس ات)
(اسلاید سه پوتین ات)
(اسلاید چهار لباس لامیسا)
۲.۹k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.