Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part1
(اول شخصیت هارو معرفی کنم)
شخصیت اصلی1:شیرین ۱۸ ساله رشته تحصیلی روانشناس
شخصیت اصلی2:میکائل ۲۴ ساله رشته تحصیلی مهندس ماشین
《شخصیت هایی متفرقه》
سینا:دوست صمیمی شیرین
نازگل:دوست صمیمی شیرین
المیرا:دوست دختر میکائل
فاطمه و مسعود:مامان بابا شیرین
سعید:رییس تیمارستان روانی
(شیرین)
اسنپ گرفته بودم و منتظر بودم ک امد باید میرفتم پیش سینا رسیدیم کافه ک سینا نشسته بود
شیرین:سلام ببخشید دیر شد
سینا:سلام اشکال نداره خودمم تازه رسیدیم
شیرین:چیزی سفارش دادی؟
سینا:اره دوتا نسکافه با کیک
شیرین:مرسی
برامون نسکافه رو اوردن
سینا:سه تا کار برات پیدا کردم ک باهاشون صحبت کردم برای شنبه بری مصاحبه کنی
شیرین:خب کارش هاش چی هست؟
سینا: اولیش یک مدرسه اس ک یک مشاور روانشناس میخوان برای یک روز درهفته
شیرین: حقوقش چقدره؟
سینا: ۷نیم میلیون
شیرین:کمه من الان با ۱۰ میلیون فقط اجاره خونمون میدم
سینا: پس خطش بزنم؟
شیرین: اره بزن
سینا: کار دوم یک مشاور روان شناس برای بیمارستان میخوان حقوقش ۱۰ میلیون
شیرین: نه کمه اینم
سینا: پس اینم خط میزنم
شیرین: خب کار سوم چی؟
سینا: یک مشاور برای تیمارستان روانی میخوان
شیرین: ول کنن این چی سمی
سینا: ماهی ۲۰ میلیون حقوقش
شیرین:واقعا؟
سینا:اره اونم برای یک بیمار
شیرین: همین خوبه عالییییی اصلا
سینا: پس بیا بهشون زنگ بزن
شماره رو از سینا گرفتم و زنگ زدم ک ورداشتن
اقا: سلام بله بفرمایید؟
شیرین:سلام خسته نباشید من برای این اگاهی ک زده بودین زنگ زدم
اقا: اها بله
شیرین: هنوزم هم یک مشاور لازم دارید؟
اقا:بله
شیرین: خب یک ادرس بدین من بیام حضوری صحبت کنیم بهتره
اقا: امشب ساعت ۸ بیاین بیمارستانمون ک ادرس براتون پیامک میکنم
شیرین: شب؟ صبح نمتونم بیام؟
اقا: بیمار هایی ما صبح ها خوابن و فقط شبا بیدارن و باید بیمار ما شمارو بیبینه
شیرین: باشه مشکلی نیست ممنون
گوشی رو قطع کردم
سینا: چیشد؟
شیرین: گفت ساعت ۸ شب برم اونجا
سینا: شب؟ خطرناک نباشه
شیرین:نمدونم توهم میایی بامن
سینا: اره میام
الانم اون ژانر عاشقانه رو مینویسم بگید کدوم خوبه
ولی اون یکی هرچی فکر میکنم ایده خاصی ندارم درمورد نوشتنش حالا خودتون میدونید
Part1
(اول شخصیت هارو معرفی کنم)
شخصیت اصلی1:شیرین ۱۸ ساله رشته تحصیلی روانشناس
شخصیت اصلی2:میکائل ۲۴ ساله رشته تحصیلی مهندس ماشین
《شخصیت هایی متفرقه》
سینا:دوست صمیمی شیرین
نازگل:دوست صمیمی شیرین
المیرا:دوست دختر میکائل
فاطمه و مسعود:مامان بابا شیرین
سعید:رییس تیمارستان روانی
(شیرین)
اسنپ گرفته بودم و منتظر بودم ک امد باید میرفتم پیش سینا رسیدیم کافه ک سینا نشسته بود
شیرین:سلام ببخشید دیر شد
سینا:سلام اشکال نداره خودمم تازه رسیدیم
شیرین:چیزی سفارش دادی؟
سینا:اره دوتا نسکافه با کیک
شیرین:مرسی
برامون نسکافه رو اوردن
سینا:سه تا کار برات پیدا کردم ک باهاشون صحبت کردم برای شنبه بری مصاحبه کنی
شیرین:خب کارش هاش چی هست؟
سینا: اولیش یک مدرسه اس ک یک مشاور روانشناس میخوان برای یک روز درهفته
شیرین: حقوقش چقدره؟
سینا: ۷نیم میلیون
شیرین:کمه من الان با ۱۰ میلیون فقط اجاره خونمون میدم
سینا: پس خطش بزنم؟
شیرین: اره بزن
سینا: کار دوم یک مشاور روان شناس برای بیمارستان میخوان حقوقش ۱۰ میلیون
شیرین: نه کمه اینم
سینا: پس اینم خط میزنم
شیرین: خب کار سوم چی؟
سینا: یک مشاور برای تیمارستان روانی میخوان
شیرین: ول کنن این چی سمی
سینا: ماهی ۲۰ میلیون حقوقش
شیرین:واقعا؟
سینا:اره اونم برای یک بیمار
شیرین: همین خوبه عالییییی اصلا
سینا: پس بیا بهشون زنگ بزن
شماره رو از سینا گرفتم و زنگ زدم ک ورداشتن
اقا: سلام بله بفرمایید؟
شیرین:سلام خسته نباشید من برای این اگاهی ک زده بودین زنگ زدم
اقا: اها بله
شیرین: هنوزم هم یک مشاور لازم دارید؟
اقا:بله
شیرین: خب یک ادرس بدین من بیام حضوری صحبت کنیم بهتره
اقا: امشب ساعت ۸ بیاین بیمارستانمون ک ادرس براتون پیامک میکنم
شیرین: شب؟ صبح نمتونم بیام؟
اقا: بیمار هایی ما صبح ها خوابن و فقط شبا بیدارن و باید بیمار ما شمارو بیبینه
شیرین: باشه مشکلی نیست ممنون
گوشی رو قطع کردم
سینا: چیشد؟
شیرین: گفت ساعت ۸ شب برم اونجا
سینا: شب؟ خطرناک نباشه
شیرین:نمدونم توهم میایی بامن
سینا: اره میام
الانم اون ژانر عاشقانه رو مینویسم بگید کدوم خوبه
ولی اون یکی هرچی فکر میکنم ایده خاصی ندارم درمورد نوشتنش حالا خودتون میدونید
۸.۵k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.