سیاه سفید قلبم
#دنای کل
وقتی تلفن رو قطع کرد یه پوزخندی گوشیه لبش جا خوش کرد
+هه بازی داره شروع میشه کوچولو داداشم به خاطره تو مرد پس توام باید تقاصشو پس بدی خانم اریاننش
_رئیس میگم حالا میخای چیکار کنی
نگاهی به زیر دستش کرد که از چشماشم بیشتر به او اعتماد کرد و گفت
+صبر کن میبینی که چجوری داره زجه میزنه زیره دست و پای من تحقیر کردن اون بیشترین حالو به من میده
اون شش نفری که حالا باهم یک گروه بودن در تکاپوی این سفره یکروزه بودن اما نمیدانستن قراره چه اتفاقی براشون رخ بده مائده دختری که بعد از مرگ باباش مواظب ابجی و مادرش بوده الان داره با تحدید اون ها به خودش لعنت میفرسه اما نمیدونه چیکار کرده که قراره تقاص پس بده
از اون ور کیانا در تکاپوی عشقیه که چهارساله باهاش کنار اومده اما از وقتی که اونو دیده دوبازه این زخمه کهنه سر باز کرده نمیداند چطور این چهارسال سربازیه اون حتی حاضر به زنگ اون نشده اون نمیدانست که محمد حسین اون رو فراموش کرده اما وقتی کیانا رو دید انگار به چشمش اشنا میومد اما اون دیگه عاشق دختر دایش شده بود و نمیتونست به کسی دیگه ای فکر کند
سپیده بعد از راضی کردن پدرش راهیه اتاق شد تا خبر به پنچ نفره دیگر بده اون هم داشت جوانه ی عشق در وجودش بیدار میشد عشقی که تنها فقط به موتور داشت الان شخصی به نام سیاوش هست و سیاوشی که از همان اشناییش با سپیده دل باخته بود اما هیچکس غیراز خودش نمیدانست.
طوفانی که از شخصیت مائده خوشش امده بود و طاقت گریه ی اورا نداشت و به ان کسی که پشت تلفن هست لعنت فرستا همه ی گروه اماده بودن برای رفتن به ماجرایی که تهش معلوم نیست
وقتی هواپیمایی که به کیش اومده بود فرود اومد اون شش نفرهم پیاده شدن سپیده چون از قبل اینجا ویلا داشت به یسمت یک ون حرکت کرد تا به مقصد برسند
از اون طرف اون فرد ناشناس وقتی فهمید مائده به کیش اومده لبخنده پیروزمندانه ای زد زیره لب گفت
+هه بازیه من تاز داره شروع میشه
پارت جدید
لایک یادت نره ♥
وقتی تلفن رو قطع کرد یه پوزخندی گوشیه لبش جا خوش کرد
+هه بازی داره شروع میشه کوچولو داداشم به خاطره تو مرد پس توام باید تقاصشو پس بدی خانم اریاننش
_رئیس میگم حالا میخای چیکار کنی
نگاهی به زیر دستش کرد که از چشماشم بیشتر به او اعتماد کرد و گفت
+صبر کن میبینی که چجوری داره زجه میزنه زیره دست و پای من تحقیر کردن اون بیشترین حالو به من میده
اون شش نفری که حالا باهم یک گروه بودن در تکاپوی این سفره یکروزه بودن اما نمیدانستن قراره چه اتفاقی براشون رخ بده مائده دختری که بعد از مرگ باباش مواظب ابجی و مادرش بوده الان داره با تحدید اون ها به خودش لعنت میفرسه اما نمیدونه چیکار کرده که قراره تقاص پس بده
از اون ور کیانا در تکاپوی عشقیه که چهارساله باهاش کنار اومده اما از وقتی که اونو دیده دوبازه این زخمه کهنه سر باز کرده نمیداند چطور این چهارسال سربازیه اون حتی حاضر به زنگ اون نشده اون نمیدانست که محمد حسین اون رو فراموش کرده اما وقتی کیانا رو دید انگار به چشمش اشنا میومد اما اون دیگه عاشق دختر دایش شده بود و نمیتونست به کسی دیگه ای فکر کند
سپیده بعد از راضی کردن پدرش راهیه اتاق شد تا خبر به پنچ نفره دیگر بده اون هم داشت جوانه ی عشق در وجودش بیدار میشد عشقی که تنها فقط به موتور داشت الان شخصی به نام سیاوش هست و سیاوشی که از همان اشناییش با سپیده دل باخته بود اما هیچکس غیراز خودش نمیدانست.
طوفانی که از شخصیت مائده خوشش امده بود و طاقت گریه ی اورا نداشت و به ان کسی که پشت تلفن هست لعنت فرستا همه ی گروه اماده بودن برای رفتن به ماجرایی که تهش معلوم نیست
وقتی هواپیمایی که به کیش اومده بود فرود اومد اون شش نفرهم پیاده شدن سپیده چون از قبل اینجا ویلا داشت به یسمت یک ون حرکت کرد تا به مقصد برسند
از اون طرف اون فرد ناشناس وقتی فهمید مائده به کیش اومده لبخنده پیروزمندانه ای زد زیره لب گفت
+هه بازیه من تاز داره شروع میشه
پارت جدید
لایک یادت نره ♥
۳.۵k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.