Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮³³
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
یونگهو :سونبه ...
مویون :بله !
یونگهو : چیزی شده ؟ انگار هنوز دلت باهام صاف نشده !
مویون :چرا یونگهویا ؟ چرا همچین فکری میکنی؟
یونگهو : آخه یه جوری رفتار میکنی انگار میخوای بزنی لهم کنی !
مویون نفس عمیقی میکشد با یادآوری اینکه فعلا به این مرد نیاز دارن پوفی کرد و گفت :اینروزا یکم خستم میدونی دیگه هم کارمندم هم خونه دار ...و این راضی نگه داشتن فامیل شوهر ،پدر جونگکوک همش بهم میگه نیاز به یک وارث داره ...انگار یومی و جونگکوک اینجا غاقن !
یونگهو با خنده موهای مویون رو آشفته میکنه و میگه :دوباره شدی سونبه شیرین زبون خودم ...
مویون :یونگهویا ...تو از من چهارده سال بزرگتری اما چرا اینقدر دیر عضو ارتش شدی ؟
یونگهو :من کارآموز با نظمی نبودم و بخاطر بیماری چند سال هم عقب افتادم ، درسم همچین تعریفی نداشت بنابرایـ...
مویون : اما تو افسر با نظم و حواس جمعی هستی !
یونگهو :هرکس دوروز زیر دست فرمانده جئون کار کنه با نظم و حواس جمع میشه !
مویون :یاع ...تو یه جور صحبت میکنی انگار از جونگکوک بدت میاد !
یونگهو :اومم سونبه من شنیدم پدر فرمانده جئون فرمانده کل نیروهای ارتشن درسته ؟
این چیزی نبود که مویون بخواد از یک جاسوس پنهانش کنه ...همه از این موضوع مطلع بودن :آره پدرش فرمانده جئون بزرگه ...
یونگهو : همه جا از ابهت و ترسناکی پدرش حرف میزنن به نظرم فرمانده جئون با پدرشون فرقی ...(یونگهو وقتی نگاه ترسناک مویون رو دید بحث رو عوض کردو ادامه داد :پس اگه پسر فرمانده کل باشه مادرش میشه وزیر دفاع لی هه جونگ ...با مرد خانواده داری وصلت کردی سونبه !
مویون :به نظرت این حجم از کنجکاوی راجع به فرماندت زیادی نیست ؟
#Park_Jiyoon
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮³³
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
یونگهو :سونبه ...
مویون :بله !
یونگهو : چیزی شده ؟ انگار هنوز دلت باهام صاف نشده !
مویون :چرا یونگهویا ؟ چرا همچین فکری میکنی؟
یونگهو : آخه یه جوری رفتار میکنی انگار میخوای بزنی لهم کنی !
مویون نفس عمیقی میکشد با یادآوری اینکه فعلا به این مرد نیاز دارن پوفی کرد و گفت :اینروزا یکم خستم میدونی دیگه هم کارمندم هم خونه دار ...و این راضی نگه داشتن فامیل شوهر ،پدر جونگکوک همش بهم میگه نیاز به یک وارث داره ...انگار یومی و جونگکوک اینجا غاقن !
یونگهو با خنده موهای مویون رو آشفته میکنه و میگه :دوباره شدی سونبه شیرین زبون خودم ...
مویون :یونگهویا ...تو از من چهارده سال بزرگتری اما چرا اینقدر دیر عضو ارتش شدی ؟
یونگهو :من کارآموز با نظمی نبودم و بخاطر بیماری چند سال هم عقب افتادم ، درسم همچین تعریفی نداشت بنابرایـ...
مویون : اما تو افسر با نظم و حواس جمعی هستی !
یونگهو :هرکس دوروز زیر دست فرمانده جئون کار کنه با نظم و حواس جمع میشه !
مویون :یاع ...تو یه جور صحبت میکنی انگار از جونگکوک بدت میاد !
یونگهو :اومم سونبه من شنیدم پدر فرمانده جئون فرمانده کل نیروهای ارتشن درسته ؟
این چیزی نبود که مویون بخواد از یک جاسوس پنهانش کنه ...همه از این موضوع مطلع بودن :آره پدرش فرمانده جئون بزرگه ...
یونگهو : همه جا از ابهت و ترسناکی پدرش حرف میزنن به نظرم فرمانده جئون با پدرشون فرقی ...(یونگهو وقتی نگاه ترسناک مویون رو دید بحث رو عوض کردو ادامه داد :پس اگه پسر فرمانده کل باشه مادرش میشه وزیر دفاع لی هه جونگ ...با مرد خانواده داری وصلت کردی سونبه !
مویون :به نظرت این حجم از کنجکاوی راجع به فرماندت زیادی نیست ؟
#Park_Jiyoon
#Your_memories_come_AND_go_in_my_Heard
۲.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.