چه اتفاقی افتاد.
_چه_اتفاقی_افتاد.
𝕻𝖆𝖗𝖙_۲۴
که یهو سونگ کانگ من رو کشوند کنارش و دستش رو پشت کمرم حلقه کرد ولی من دوست نداشتم که در گوشم گفت فقط نقش بازی کن.
منم قبول کرد. کیفم رو گذاشتم رو میز جلو و پاهام رو روی هم گذاشتم گفتم...
ا/ت: من شرکتم رو نمیفروشم.
تهیونگ: به من چه من که از تو نظر نخواستم.
ا/ت: ببخشید. ولی واقعا پیش خودتت چی فکر کردی؟! ....
ببین. کاری نکن شرکتت رو برشکست کنم.
تهیونگ:(پوزخند) اون وقت چطوری؟!
ا/ت: تو همین یدونه شرکت رو داری؟!
تهیونگ: اره. ولی خوب یک سومه شرکت خودته.
ا/ت:(بلند خندید): لطفا قبل از اینکه حرف بزنی ی دور بیا شرکتم رو ببین بعد زر بزن.
جولیا؛ هوی. با...(ی لحظه موند چی بگه) با... عشقم درست حرف بزن.
سونگ کانگ: تو وسطه بحس اینا نپر دختره میمون.
جولیا: من میمونم؟!
ا/ت: تمومش کنید.
تهیونگ: جولیا عزیزم برو بیرون.
ا/ت: سونگ کانگ تو برو بیرون عزیزم خودم حلش میکنم.(سونگ کانگ و جولیا رفتن بیرون)
تهیونگ: خوب داشتی میگفتی؟!
ا/ت: گفتم چند تا شرکت داری(سرد جدی)
تهیونگ: گفتم که یکی.
ا/ت: پس من بردم.
تهیونگ: منظورت چیه؟!
ا/ت: شاید باور نکنی ولی من ی شرکت تو پارییس و ایتالیا و همینطور دبی هم دارم.
تهیونگ: خوب به من چه؟
ا/ت: نه نگرفتی چی شد. از بس خنگی:
اگر یکم عقل داشته باشی میفهمی که من از تو قدرتمند ترم پس....
تهیونگ: از کجا بدونم راست میگی.
ا/ت:(بلند شد رفت سمت میز تهیونگ و سه تا برگه رو محکم کبوند رو میز.
ا/ت: بیا اینم برگه هایی که ثابت میکنن.
تهیونگ:(داشت برگه ها رو نگاه میکرد تو شوک بود)
ا/ت:(ی دستش رو محکم رو میز کبوند و برگه ها رو از دستش گرفت.)
ا/ت: نگاه کردنات تموم شو اقای کیم.
هوم؟!. ساکت شدی حالا؟! اخی. انقدر خجالت زده شدی که نمیتونی حرف بزنی. به امید دیدار اقای کیم تهیونگ (رفت)
ویو تهیونگ
این بشر چرا اینجوریه؟! چرا انقدر نترسه؟ از همون روز اول دانشگاه اینطوری بود. چرا اینطوری رفتار میکنی که بیشتر عاشقت بشم. ا/ت. تو به جز اینکه قلب منو با خودت بردی دوست صمیمیم رو هم بردی.
ویو ا/ت
از اون اتاق لعنتی امدم بیرون. انقدر
اعصابم خورد بود که میتونستم یکی رو خفه کنم. ولی وقتی امد بیرون با چیزی که دیدم شوکه شدم. اون جولیا بود داشت بغل سونگ کانگ گریه میکرد؟!
ا/ت: سو.. نگ کانگ....تو...(از اونجا رفت)
سونگ کانگ: ا/ت ی لحظه وایسا بزار برات توضیح بودم(مچ دستش رو گرفت.
ا/ت:(مچ دستش رو پس زد): از جلوی چشمم دور شو(با داد بقض عصبانیت.
𝕻𝖆𝖗𝖙_۲۴
که یهو سونگ کانگ من رو کشوند کنارش و دستش رو پشت کمرم حلقه کرد ولی من دوست نداشتم که در گوشم گفت فقط نقش بازی کن.
منم قبول کرد. کیفم رو گذاشتم رو میز جلو و پاهام رو روی هم گذاشتم گفتم...
ا/ت: من شرکتم رو نمیفروشم.
تهیونگ: به من چه من که از تو نظر نخواستم.
ا/ت: ببخشید. ولی واقعا پیش خودتت چی فکر کردی؟! ....
ببین. کاری نکن شرکتت رو برشکست کنم.
تهیونگ:(پوزخند) اون وقت چطوری؟!
ا/ت: تو همین یدونه شرکت رو داری؟!
تهیونگ: اره. ولی خوب یک سومه شرکت خودته.
ا/ت:(بلند خندید): لطفا قبل از اینکه حرف بزنی ی دور بیا شرکتم رو ببین بعد زر بزن.
جولیا؛ هوی. با...(ی لحظه موند چی بگه) با... عشقم درست حرف بزن.
سونگ کانگ: تو وسطه بحس اینا نپر دختره میمون.
جولیا: من میمونم؟!
ا/ت: تمومش کنید.
تهیونگ: جولیا عزیزم برو بیرون.
ا/ت: سونگ کانگ تو برو بیرون عزیزم خودم حلش میکنم.(سونگ کانگ و جولیا رفتن بیرون)
تهیونگ: خوب داشتی میگفتی؟!
ا/ت: گفتم چند تا شرکت داری(سرد جدی)
تهیونگ: گفتم که یکی.
ا/ت: پس من بردم.
تهیونگ: منظورت چیه؟!
ا/ت: شاید باور نکنی ولی من ی شرکت تو پارییس و ایتالیا و همینطور دبی هم دارم.
تهیونگ: خوب به من چه؟
ا/ت: نه نگرفتی چی شد. از بس خنگی:
اگر یکم عقل داشته باشی میفهمی که من از تو قدرتمند ترم پس....
تهیونگ: از کجا بدونم راست میگی.
ا/ت:(بلند شد رفت سمت میز تهیونگ و سه تا برگه رو محکم کبوند رو میز.
ا/ت: بیا اینم برگه هایی که ثابت میکنن.
تهیونگ:(داشت برگه ها رو نگاه میکرد تو شوک بود)
ا/ت:(ی دستش رو محکم رو میز کبوند و برگه ها رو از دستش گرفت.)
ا/ت: نگاه کردنات تموم شو اقای کیم.
هوم؟!. ساکت شدی حالا؟! اخی. انقدر خجالت زده شدی که نمیتونی حرف بزنی. به امید دیدار اقای کیم تهیونگ (رفت)
ویو تهیونگ
این بشر چرا اینجوریه؟! چرا انقدر نترسه؟ از همون روز اول دانشگاه اینطوری بود. چرا اینطوری رفتار میکنی که بیشتر عاشقت بشم. ا/ت. تو به جز اینکه قلب منو با خودت بردی دوست صمیمیم رو هم بردی.
ویو ا/ت
از اون اتاق لعنتی امدم بیرون. انقدر
اعصابم خورد بود که میتونستم یکی رو خفه کنم. ولی وقتی امد بیرون با چیزی که دیدم شوکه شدم. اون جولیا بود داشت بغل سونگ کانگ گریه میکرد؟!
ا/ت: سو.. نگ کانگ....تو...(از اونجا رفت)
سونگ کانگ: ا/ت ی لحظه وایسا بزار برات توضیح بودم(مچ دستش رو گرفت.
ا/ت:(مچ دستش رو پس زد): از جلوی چشمم دور شو(با داد بقض عصبانیت.
۴۹۴
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.