فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁵⁶
همونطور که مشغول آرایش کردن بودم در باز شد و قامت جئون بین در نمایان شد.
+: در زدن بلد نیستی آقا؟
درو بست و دست به سینه کنار من وایساد.
_: برای چی اون پیر مردو ... هوفففففف.*کلافه*
واییی آدم قش میکنه وایه حسودی کردناش!
ولی اذیت کردنش بیشتر حال میده.
+: خب که چی؟ بابامه دیگه!
چشماش گرد شده بهم نگاه میکرد. خواست صداشو بالا ببره که یاد این افتاد که الان تنها نیستیم..
یه دور اطراف من قدم زد و آروم که شد دستاشو بین میز آرایش و صندلی من گذاشت و توی صورتم با فاصله خم شد.
بدون اهمیت بهش بالمم رو برداشتم.
ولی اونو از دستم گرفت و خمار توی چشام زل زد.
+: چی...چیکار میکنی؟*تعجب، استرس*
با سرعت کمرمو گرفت و بلندم کرد و به سمت دیوار تکیهم داد.
چشماشو بست و لباشو روی لباش فشورد. اونقدر محکم و ترسناک انجامش میدا که حس کردم قلبم اومده توی دهنم.
ازم جدا شد و نگاهی یه صورتم انداخت و پوزخند زد.
کنار اومد و راه منو آزاد کرد.
سوزش بدی روی لبم حس میکردم.
از آینه به لبام نگاه کردم.
+: جونگکوک!!*بلند*
خندهیخرگوشیشو بهم نشون داد و دوباره نزدیک صورتم شد.
_: عوضش دیگه نیازی به استفاده از اینا رو نداری!*اشاره به لوازم آرایشش*
+:*نگاه حرصی*
اذیتم میکنی جئون? وایسا ببین چجوری اذیتت کنم!
دستمو روی لبم گذاشتم و با لحن رضایت بخشی بلند چیزی گفتم که جونگکوک حرصش بگیره.
همونطور که مشغول آرایش کردن بودم در باز شد و قامت جئون بین در نمایان شد.
+: در زدن بلد نیستی آقا؟
درو بست و دست به سینه کنار من وایساد.
_: برای چی اون پیر مردو ... هوفففففف.*کلافه*
واییی آدم قش میکنه وایه حسودی کردناش!
ولی اذیت کردنش بیشتر حال میده.
+: خب که چی؟ بابامه دیگه!
چشماش گرد شده بهم نگاه میکرد. خواست صداشو بالا ببره که یاد این افتاد که الان تنها نیستیم..
یه دور اطراف من قدم زد و آروم که شد دستاشو بین میز آرایش و صندلی من گذاشت و توی صورتم با فاصله خم شد.
بدون اهمیت بهش بالمم رو برداشتم.
ولی اونو از دستم گرفت و خمار توی چشام زل زد.
+: چی...چیکار میکنی؟*تعجب، استرس*
با سرعت کمرمو گرفت و بلندم کرد و به سمت دیوار تکیهم داد.
چشماشو بست و لباشو روی لباش فشورد. اونقدر محکم و ترسناک انجامش میدا که حس کردم قلبم اومده توی دهنم.
ازم جدا شد و نگاهی یه صورتم انداخت و پوزخند زد.
کنار اومد و راه منو آزاد کرد.
سوزش بدی روی لبم حس میکردم.
از آینه به لبام نگاه کردم.
+: جونگکوک!!*بلند*
خندهیخرگوشیشو بهم نشون داد و دوباره نزدیک صورتم شد.
_: عوضش دیگه نیازی به استفاده از اینا رو نداری!*اشاره به لوازم آرایشش*
+:*نگاه حرصی*
اذیتم میکنی جئون? وایسا ببین چجوری اذیتت کنم!
دستمو روی لبم گذاشتم و با لحن رضایت بخشی بلند چیزی گفتم که جونگکوک حرصش بگیره.
۴.۴k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.