پارت ۳۱
پارت ۳۱
/الان اون ماهیتابه رو برای چی بالا سر من نگه داشتی ؟
÷ برای اینکه وقتی از قدرتت استفاده کردی بتونم بزنم تو کلت کچل
ادوارد تا اومد اعتراض کنه یونا با یه اسلحه رو کله تهیونگ وارد جمع شد
* حالا جواب ما رو درست بدید شما کی هستید
جیهوپ همونطور که دستش بالا بود لب زد
٪ اول اون اسلحه رو بزار پایین تا.....
* تا به من جواب ندید این اسلحه پایین نمیاد
÷ باشه باشه توضیح میدیم
یونا به جین زل زد تا صحبتش رو شروع کنه
÷ ما چند تا بچه یتیم بودیم .....
فلش بک *
هر هفت پسر خوشحال بودن از اینکه بالاخره یک کسی به فرزندی گرفتتشون البته نه یه قشر عادی یه اقازاده اونا رو به سرپرستی گرفته بود ...بارسیدن یه یک کاخ چشم هر هفت پسر درخشید با پیاده شدن پسرا هر کس همراه یکی از خدمتکار ها وارد اتاقش شد و به حمام رفت ، موهاش شونه شد ، لباس تمیز پوشیدن و در یک میز پر از غذا اماده نشستن ........
روز ها گذشت و تبدیل به سال ها شد پسر ها داخل کاخ بزرگ شدن بدون اینکه بدونن سرنوشتشون چیه توی یکی از شب های عادی جیغ بلندی از طرف یکی از برادر ها بلند شد با رسیدن همه به پله ها و خونی دیدن برادرشون همه نگران شدن اما قبل اینکه متوجه چیزی بشن اونا در روز تولدشون * گاز گرفته شدن * صبح با بیدار شدنشون زندگی جهنمیشون شروع شده بود اونا داخل این کاخ گیر افتادن صبح ها نمیتونستن از خونه خارج شن و به سختی غذاهای عادی رو میخورد و به خون علاقه پیدا کرده بودن اونا .....خون اشام شده بودن
پایان فلش بک *
یونا بعد شنیدن این حرف اسلحش رو بالا گرفت که همه جیغ کشیدن اما با خارج شدن شعله از اون تفنگ همه متعجب بهش نگا کردن
* چیه فندک تفنگی ندیدید؟
& معلومه که ندیدن .....و بابت سرنوشتتون معذرت میخوایم
ـ یعنی ازمون نمیترسید ؟
* نه چرا بترسیم ابن اتفاق به خواست خودتون نبوده و میدونیم که گازمون نمیگیرید
&یه سوال
٪ چی ؟
&پس اقازاده ای که اوردتون چی شد
کوک به بقیه نگاه کرد
ـ خبببببب.. یه جورایی میشه گفت که ...ام
÷خوردیمش
* ا...اوکی ام ...
/ عوق حالم از فضای احساسیتون بهم خورد
با خوردن ماهیتابه تو سر ادوارد همه خندیدن
&خب قراره با این چیکار کنیم
یونگی همونطور که پوزخند میزد گفت
# کارای خوب
ادوارد که از نوع حرف یونگی لرزی به تنش وارد شد بعد چند دقیقه با کشیده شدن یه پارچه رو کلش داد و بیداد کرد ولی بی فایده بود کسی تو انباری صداش رو نمیشنید ..... صدای جیغاش رو :)
چند دقیقه بعد *
/الان اون ماهیتابه رو برای چی بالا سر من نگه داشتی ؟
÷ برای اینکه وقتی از قدرتت استفاده کردی بتونم بزنم تو کلت کچل
ادوارد تا اومد اعتراض کنه یونا با یه اسلحه رو کله تهیونگ وارد جمع شد
* حالا جواب ما رو درست بدید شما کی هستید
جیهوپ همونطور که دستش بالا بود لب زد
٪ اول اون اسلحه رو بزار پایین تا.....
* تا به من جواب ندید این اسلحه پایین نمیاد
÷ باشه باشه توضیح میدیم
یونا به جین زل زد تا صحبتش رو شروع کنه
÷ ما چند تا بچه یتیم بودیم .....
فلش بک *
هر هفت پسر خوشحال بودن از اینکه بالاخره یک کسی به فرزندی گرفتتشون البته نه یه قشر عادی یه اقازاده اونا رو به سرپرستی گرفته بود ...بارسیدن یه یک کاخ چشم هر هفت پسر درخشید با پیاده شدن پسرا هر کس همراه یکی از خدمتکار ها وارد اتاقش شد و به حمام رفت ، موهاش شونه شد ، لباس تمیز پوشیدن و در یک میز پر از غذا اماده نشستن ........
روز ها گذشت و تبدیل به سال ها شد پسر ها داخل کاخ بزرگ شدن بدون اینکه بدونن سرنوشتشون چیه توی یکی از شب های عادی جیغ بلندی از طرف یکی از برادر ها بلند شد با رسیدن همه به پله ها و خونی دیدن برادرشون همه نگران شدن اما قبل اینکه متوجه چیزی بشن اونا در روز تولدشون * گاز گرفته شدن * صبح با بیدار شدنشون زندگی جهنمیشون شروع شده بود اونا داخل این کاخ گیر افتادن صبح ها نمیتونستن از خونه خارج شن و به سختی غذاهای عادی رو میخورد و به خون علاقه پیدا کرده بودن اونا .....خون اشام شده بودن
پایان فلش بک *
یونا بعد شنیدن این حرف اسلحش رو بالا گرفت که همه جیغ کشیدن اما با خارج شدن شعله از اون تفنگ همه متعجب بهش نگا کردن
* چیه فندک تفنگی ندیدید؟
& معلومه که ندیدن .....و بابت سرنوشتتون معذرت میخوایم
ـ یعنی ازمون نمیترسید ؟
* نه چرا بترسیم ابن اتفاق به خواست خودتون نبوده و میدونیم که گازمون نمیگیرید
&یه سوال
٪ چی ؟
&پس اقازاده ای که اوردتون چی شد
کوک به بقیه نگاه کرد
ـ خبببببب.. یه جورایی میشه گفت که ...ام
÷خوردیمش
* ا...اوکی ام ...
/ عوق حالم از فضای احساسیتون بهم خورد
با خوردن ماهیتابه تو سر ادوارد همه خندیدن
&خب قراره با این چیکار کنیم
یونگی همونطور که پوزخند میزد گفت
# کارای خوب
ادوارد که از نوع حرف یونگی لرزی به تنش وارد شد بعد چند دقیقه با کشیده شدن یه پارچه رو کلش داد و بیداد کرد ولی بی فایده بود کسی تو انباری صداش رو نمیشنید ..... صدای جیغاش رو :)
چند دقیقه بعد *
۳.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.