(دختری با شاخای مشکی پارت 20)
مکان: سالن رقص
آنیا لباسی که برای رقص گرفته بود رو پوشیده بود، ی لباس که اندازش تا زیر زانوی آنیا بود و پشت لباس بلند بود رنگش سفیده اکلیلی و موهاشو باز کرده بود و سینه هاش باز بود(خیلی باز نه ولی خب) و گردنبندی که دامیان بهش داده بودو انداخته بود
همه ی پسرا شیفته ی آنیا شده بودن و میخواستن با آنیا برقصن، دامیان اومد جلو و گفت
دامیان: افتخار رقص میدین؟
آنیا: حتما
اونا باهم رقصیدن و چشم تو چشم هم بودن و لبخند میزدند
رقصشون تموم شد و نقشه ی آریما و دنیل شروع شد
آریما رفت جلو و دامیانو بدجور بوسید
و کاری کرد که دست دامیان بیوفته رو کمرش
دامیان آریما رو پرت کرد اونطرفو گفت
دامیان: آشغال عوضی چیکار میکنی؟
آریما: مگه یادت نیس که خودت گفتی تو سالن رقص ببوسمت؟
دامیان: من کی گفتم آنیا حرفاشو باور نکن
آنیا تمام صحنه رو دید اصلا باورش نمیشد دیگه دامیانو دوست نداشت
گردنبندی که دامیان بهش داده بودو از گردنش کشید و پرت کرد به سمت دامیانو گفت
آنیا:آشغال چرا این گردنبندو به من دادی؟
کل بچه های کلاس داشتن دامیان و آنیا رو میدیدن
دامیان: چون دوست دارم
آنیا: نمیخواد برو گردنبندو به آریما بده، دیگه عاشقت نیستم
دنیل: آنیا جونم با من میرقصی؟
آنیا ی لحظه با خودش فکر کرد
ذهن آنیا: دنیل چقد جذابو خوشتبپه
آنیا رفت جلوی دنیلو اونو سفت بوسید
آنیا لباسی که برای رقص گرفته بود رو پوشیده بود، ی لباس که اندازش تا زیر زانوی آنیا بود و پشت لباس بلند بود رنگش سفیده اکلیلی و موهاشو باز کرده بود و سینه هاش باز بود(خیلی باز نه ولی خب) و گردنبندی که دامیان بهش داده بودو انداخته بود
همه ی پسرا شیفته ی آنیا شده بودن و میخواستن با آنیا برقصن، دامیان اومد جلو و گفت
دامیان: افتخار رقص میدین؟
آنیا: حتما
اونا باهم رقصیدن و چشم تو چشم هم بودن و لبخند میزدند
رقصشون تموم شد و نقشه ی آریما و دنیل شروع شد
آریما رفت جلو و دامیانو بدجور بوسید
و کاری کرد که دست دامیان بیوفته رو کمرش
دامیان آریما رو پرت کرد اونطرفو گفت
دامیان: آشغال عوضی چیکار میکنی؟
آریما: مگه یادت نیس که خودت گفتی تو سالن رقص ببوسمت؟
دامیان: من کی گفتم آنیا حرفاشو باور نکن
آنیا تمام صحنه رو دید اصلا باورش نمیشد دیگه دامیانو دوست نداشت
گردنبندی که دامیان بهش داده بودو از گردنش کشید و پرت کرد به سمت دامیانو گفت
آنیا:آشغال چرا این گردنبندو به من دادی؟
کل بچه های کلاس داشتن دامیان و آنیا رو میدیدن
دامیان: چون دوست دارم
آنیا: نمیخواد برو گردنبندو به آریما بده، دیگه عاشقت نیستم
دنیل: آنیا جونم با من میرقصی؟
آنیا ی لحظه با خودش فکر کرد
ذهن آنیا: دنیل چقد جذابو خوشتبپه
آنیا رفت جلوی دنیلو اونو سفت بوسید
۲.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.