خسته ام
خسته ام
ازخود گریزانم
نمی دانم چرا؟
غم زده بر جسم بی جانم
نمی دانم چرا؟
باد
گویی ریشه ام را سست و بی جان کرده است
همچو برگی دست طوفانم
نمی دانم چرا؟
روزگاری در سرم سودای جنگل بود و حال
تک درختی در بیابانم
نمی دانم چرا؟
من که خود "دنیای باران" بودم اینک اینچنین
تشنه ی یک قطره بارانم
نمی دانم چرا؟
سهم من از زندگی جز درد و ناکامی نبود
من دلیلش را نمی دانم!!
نمی دانم چرا؟
گرچه تو روح مرا در هم شکستی
باز هم
با تو هستم،با تو می مانم
نمی دانم چرا...؟
@,,,,,D
ازخود گریزانم
نمی دانم چرا؟
غم زده بر جسم بی جانم
نمی دانم چرا؟
باد
گویی ریشه ام را سست و بی جان کرده است
همچو برگی دست طوفانم
نمی دانم چرا؟
روزگاری در سرم سودای جنگل بود و حال
تک درختی در بیابانم
نمی دانم چرا؟
من که خود "دنیای باران" بودم اینک اینچنین
تشنه ی یک قطره بارانم
نمی دانم چرا؟
سهم من از زندگی جز درد و ناکامی نبود
من دلیلش را نمی دانم!!
نمی دانم چرا؟
گرچه تو روح مرا در هم شکستی
باز هم
با تو هستم،با تو می مانم
نمی دانم چرا...؟
@,,,,,D
۴.۹k
۱۲ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.