(پژمرده)p.26
کوک*ویو
وقتی مراسم تموم شد رفتم کنار خاکستر داداشم.
زیاد نگذشت که ا/ت یهو اومد پیشم جا خوردم و تهجب کردم
کوک:ا/ت
ا/ت:چطوری تونستی هیچی نشده دست یه کی دیگه رو بگیری
کوک:(تعجب کرده بود و نمیدونست چی بگه)
ا/ت:یکم هم بهت امید داشتم امروز همش ازبین رفت،دیگه اسم من رو نیار جان جانکوک
ا/ت وقتی حرفاش رو زد رفت
ا/ت به من امید داشته حداقل یکم بهم امید داشته شاید
اگر میرفتم بهش توضیح میدادم همچی رو اونموقع من و میبخشید
نویسنده ویو
فردای اون روز جانکوک رفت پیش ا/ت و ا/ت بهش اجازه ی صحبت کردن نداد
جانکوک از اونجا رفت و بعد از اون دیگه برنگشت(گذر زمانی)
(1 ماه و نیم بعد،یا 45 روز بعد)
ا/ت*ویو
دیروز رفتم دکتر و بهم گفت که بچه کاملا سالمه و 7 هفتش هست.
دوستام بهم مسیج دادن که تو یه کافه قرار بزاریم.
و من هم رفتم به جایی که گفته بودن.
(۱۰ دقیقه بعد)
رسیدم به اونجا و همدیگه رو بغل کردیم.
یکم بعد وقتی خواستم برم سرویس بهداشتی،با یه مردی
برخورد کردم که هم سن من بود.
وقتی برخورد کردم شکمم درد گرفت و شکمم رو گرفتم
اون مرده:مغذرت میخوام شما مگه باردارید
ا/ت:بله
اون مرده:ببرمتون بیمارستان
ا/ت:نه ممنونم
رفتم سرویس بهداشتی و برگشتم پیش دوستام
وقتی برگشتم اون مرده نبود
(غروب ساعت 7)
نویسنده ویو
ا/ت رفت خونه شون و وقتی در خونشون رو باز کرد و رفت توی حال پذیرایی...
وقتی مراسم تموم شد رفتم کنار خاکستر داداشم.
زیاد نگذشت که ا/ت یهو اومد پیشم جا خوردم و تهجب کردم
کوک:ا/ت
ا/ت:چطوری تونستی هیچی نشده دست یه کی دیگه رو بگیری
کوک:(تعجب کرده بود و نمیدونست چی بگه)
ا/ت:یکم هم بهت امید داشتم امروز همش ازبین رفت،دیگه اسم من رو نیار جان جانکوک
ا/ت وقتی حرفاش رو زد رفت
ا/ت به من امید داشته حداقل یکم بهم امید داشته شاید
اگر میرفتم بهش توضیح میدادم همچی رو اونموقع من و میبخشید
نویسنده ویو
فردای اون روز جانکوک رفت پیش ا/ت و ا/ت بهش اجازه ی صحبت کردن نداد
جانکوک از اونجا رفت و بعد از اون دیگه برنگشت(گذر زمانی)
(1 ماه و نیم بعد،یا 45 روز بعد)
ا/ت*ویو
دیروز رفتم دکتر و بهم گفت که بچه کاملا سالمه و 7 هفتش هست.
دوستام بهم مسیج دادن که تو یه کافه قرار بزاریم.
و من هم رفتم به جایی که گفته بودن.
(۱۰ دقیقه بعد)
رسیدم به اونجا و همدیگه رو بغل کردیم.
یکم بعد وقتی خواستم برم سرویس بهداشتی،با یه مردی
برخورد کردم که هم سن من بود.
وقتی برخورد کردم شکمم درد گرفت و شکمم رو گرفتم
اون مرده:مغذرت میخوام شما مگه باردارید
ا/ت:بله
اون مرده:ببرمتون بیمارستان
ا/ت:نه ممنونم
رفتم سرویس بهداشتی و برگشتم پیش دوستام
وقتی برگشتم اون مرده نبود
(غروب ساعت 7)
نویسنده ویو
ا/ت رفت خونه شون و وقتی در خونشون رو باز کرد و رفت توی حال پذیرایی...
۲.۹k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.